خلاصه ماشینی:
"در این صورت، اگر وارد فضای گفتمانی شویم، نباید از چیزهایی که آنها را خرده گفتمان و خرده روش میدانیم، بتپندار بسازیم، چرا که در این فضایی که باز میکنیم باید امکان داشته باشد که فراگفتمانها بجوشند وگرنه گزارهای را جدی کردهایم و پیرامون آن حالت قدسی ایجاد نمودهایم؛ گزارهای که نمیتوان به آسانی به حریم آن نزدیک شد، در حالیکه براساس منطق، باید اجازه داشته باشیم که فراسوی این نظریه به امور دیگر هم بیندیشیم و در این حالت است که میتوان اصول گفتمان را به کاربرد و از گفتمان و حقایق جهانی )universal( سخن گفت.
آقای رنجبر: نظریه، گاهی به دلایل معرفت شناختی شکل میگیرد و گاهی هم علل خاص دیگری مطرح میباشد که مربوط به مباحث علت و دلیل است، حال سؤالم این است که آیا در ورای نظریه گفتمان بیشتر علل سیاسی و اجتماعی وجود دارد یا دلایل معرفت شناختی، چون به نظر میرسد که نظریهپردازان گفتمان به نوعی دارای سوابق مارکسیستیاند؛ یعنی از آنجا که مارکسیستها در عالم نظریه سیاسی از لیبرالیزم شکست خوردند، تنها گزینه آنان پناه بردن در پشت این واژههای ابهامآمیز است که هیچ مطلب روشنی از آنها فهمیده نمیشود.
با همه احترامی که برای ایشان قائلم، باید بگویم که آنها به تعبیر خودشان، به ورطه دگماتیسم دیگری افتادهاند؛ چهطور صراط وجود ندارد بلکه صراطها وجود دارند؟ چگونه اسلام مطرح نیست بلکه اسلامها مطرح میباشند؟ چرا محکمات قرآن نیز شامل تفسیر و باز تعریف میشوند، اما ایدئولوژی تنها یک معنا دارد و پس از آن باید ایدئولوژی زدایی کرد؟ آیا اگر کسی تعریفی از ایدئولوژی ارائه دهد که هم خیلی لطیف و هم بسیار لازم باشد، مرتکب گناه شده و از منزلت روشن فکری سقوط کرده و به ارتجاع گرایش پیدا کرده است."