خلاصه ماشینی:
"بقلم فریدون توللی طنزی بر شیوه کهن پرستو به مدرسه،عجوزی از معلمان،صفت پرستار نیک،بر دخترکان همیکرد: -که اندرین حرفه،جان بر عافیت بیمار نهادن و،طعام و دوای وی دادن و، زخم وی بستن و،تا سپیده بر سر وی نشستن،آن(فرشتهء رحمت)را،به همه عمر، فرض است و،اداکنندهء این قرض!
چون سخن به پایان برد،تنی از دخترکان،یار همدم را گفت: "من،ازین(پر فرشته)که واژهء(پرستار)را بر سر است،امیدها دارم"!
همدم گفت:"بهترین آنهمه،برگو".
دختر گفت: بهترین امید من آنکه،به سرآغاز این حرفه،از برکت جمال خویش،پنجه بر دل توانگری رنجور،درزنم و،به شفای وی،از پنجره پر زنم.
وگرنه،همه عمر،بر سر این قول،به مشغله ماندن و،غایط و بول بیماران،به مزبله فشاندن،زجری است،که اجر آن،درخور این عجوز است و بس!
نکته (پر)بر سر واژهء(پرستار از پنجره،رخصت گریز است!
روزی،که پرستار تو؟؟د،چو پرستو دانی،که بر او(حرمت پیمان)قفسی نیست!
نتیجه آنکه،پرستاری این خانه داشت خانه،رها کرد و،به شوهر رسید!
تا در بیگانه،بصد عشوه رفت راز صدف جست و،به گوهر رسید!"