چکیده:
اگرچه در ابتداء رابطه اسطوره با«سرنوشت»آشکار نیست،ولی در واقع از آنجا که سرنوشت به سهولت در محدوده برهان عقلی نمیگنجد،به ناچار ذهن متوسل به اسطوره میشود تا هم بتواند قدرت انکارناپذیر سرنوشت را نمایان سازد و هم وسیلهای برای تصعید و تعدیل آن بیابد.در این مقاله این مطلب با توجه به اوصاف فرهنگ یونان باستان-که الزاما در انحصار فلسفه نیست-با توسل به مثالهای ادبی اعم از شعر و نثر،مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است.
از طرف دیگر باید گفت که در فاجعههای یونانی آنچه حیرتانگیز مینماید،صرفا حوادث غیر منتظرهای نیست که بر قهرمانها تحمیل میشود،بلکه آزادی و اختیار ذاتی خود آنهاست در مواجهه با شداید روزگار و همین تماشاچی را به تحسین قهرمانها وامی دارد و موجب ارتقای روحی خود او میشود.
خلاصه ماشینی:
"در وهلهء اول رابطه اسطوره با مفهوم سرنوشت واضح و آشکار به نظر نمیرسد،ولی اگر تصور شود که سرنوشت دلالت بر امری دارد که گویی از قبل تعیین شده و به صورت مجموعهای از حوادث به نحوی به وقوع پیوسته که عقل انسانی نمیتوانسته در آنها هیچگونه دخالتی داشته باشد،میتوان پذیرفت که واقعیت سرنوشت،به نحو مستقیمتر و ملموستر در اسطورهها انعکاس مییابد و جنبه غیر قابل قبول بودن آن نیز بهتر بروز میکند.
درواقع در این آثار از یک ضرورت واحد حاکم بر کل عالم نمیتوان صحبت به میان آورد،بلکه گوئی به سبب کثرت خدایان،باید گفت به درجات متفاوت،قدرتهای ضروری متخاصم در کار هستند و با اینکه در نزد یونانیان اعتقاد به گناه اولیه با صراحت دیده نمیشود،ولی باز به نظر میرسد که مشکلات انسانی جنبه ریشهای دارد و از همین لحاظ است که سرنوشت اجتناب ناپذیر او را تشکیل میدهد.
هزیود1 این شاعر یونانی قرن هشتم و هفتم قبل از میلاد،اعم از اینکه بنا به روایتی در ابتدا شبان بوده باشد و بعد به مرور به سرودن شعر پرداخته باشد و یا اشتغال اولیه او از نوع دیگری بوده باشد،در آثارش توجه زیادی به زندگی ساده و بیآلایش روستائی نشان میدهد؛او نه فقط بیکاری را ننگ میداند، بلکه در درجه اول کار کشاورزی را توصیه میکند که اگرچه سخت است،درعوض بیاجر نیست و دست گرسنگی و نیاز را کوتاه میکند و بهخودیخود احساس لذت و رضایتی در انسان به وجود میآورد."