خلاصه ماشینی:
"بار دیگر از طرح این بدیهیات نیز باید عذرخواهی کنم تا برسم به اصل مطلب که قدری پیچیده مینماید و آن این است که در مرکز تمام گزارههای اقناعی(یعنی دینی و هنری)نوعی ادراک«بلاکیف»و«بیچهگونه»وجود دارد و در مرکز گزارههای«اثباتی»ما به چنین ادراکی نمیرسیم،بلکه برعکس ادراک ما ادراکی است که از«کیف»و«چهگونگی»آن آگاهی داریم و در مقابل باید آن را ادراک«ذات کیف»یا ادراک«با چهگونه»نامگذاری کرد.
در ترجمهء آثار هنری و گزارههای عاطفی دیگر زبانها،اگر نتوانیم آن ویژگی«بلاکیف»بودن و (به تصویر صفحه مراجعه شود)@دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی(عکس از سهراب دریابندری) «بیچهگونگی»را به نوعی بازآفرینی کنیم،چیز مهمی از آن گزاره انتقال نخواهد یافت و همینجا میتوان یادآور شد که ای بسا،در ترجمه،آن ویژگی«بلا کیف»و«بیچگونه»از اصل هم بیشتر اتفاق میافتد یا در جاهایی از اثر-که در متن اصلی«بیچگونگی»وجود دارد-در ترجمه وجود نداشته باشد،و برعکس،در مواردی از ترجمه این«بیچگونگی»اتفاق افتد که در اصل اثر نیست.
در میان امثال و حکمی که بر سر زبانهاست اگر دقت کنیم،همین تجربه تکرار میشود که: (1)-تاریخ دقیق این گفتار مالک بن انس را ضبط نکردهاند یا من ندیدهام ولی ظاهرا در نیمهء اول قرن دوم بوده است که مردی از او در مسجد میپرسد که«الرحمن علی العرش استوی»یعنی چه؟و او میگوید:الا ستواء معقول و الکیف مجهول و لا اضنک الا رجل سوء»العقد الفرید،ابن عبد ربه 1/166 و به صورتهای دیگر هم نقل کردهاند که«استوا،معلوم است و چه گونگی آن مجهول و ایمان بدان واجب و سئوال از آن بدعت»احیاء علوم الدین،غزالی،1/96 برای تفصیل مراجعه شود و به تعلیقات اسرار التوحید 2/9-577."