چکیده:
ابن رشد را عقیده بر آن است که ابن سینا در برهان وجوب و امکان تحت تاثیر متکلمین بوده و بر مشرب آنان مشی کرده و برهانی اقناعی آورده است بخصوص که از مفهوم واجب الوجوب بالغیر که معنای محصلی ندارد در تقریر این برهان استفاده کرده است نویسند مقاله ضمن تقریر استدلال های این دو فیلسوف چنین نتیجه گرفته که تقریر ابن رشد نه تنها مبتنی بر وجوب و امکان نیست بلکه به بیان متکلمین در برهان حدوث نزدیک می شود زیرا منظور از ممکن نزد وی موجودی اس که عدم بر وی تقدم زمانی دارد علاوه بر این ابن رشد نتوانسته مفهوم وجب بالغیر را آن گونه که ابن سینا مراد کرده در یابد. توماس آکویینی نیز گرچه برهان وجوب و امکان خود را مدیون ابن سینا و در اعتبارات ماهیت از ایشان پیروی کرده است در تبیین برهان وجوب و امکان به طریق ابن رشد نزدیک شده و ممکن الوجود را مشابه حادث زمانی فرض کرده است.
خلاصه ماشینی:
"نویسندۀ مقاله،ضمن تقریر استدلالهای این دو فیلسوف، چنین نتیجه گرفته که تقریر ابن رشد،نه تنها مبتنی بر«وجوب و امکان»نیست،بلکه به بیان متکلمین در برهان حدوث نزدیک میشود زیرا منظور از ممکن نزد وی،موجودی است که عدم بر وی تقدم زمانی دارد.
و اگر وجود برایش واجب نباشد،جایز نیست که گفته شود این ذات ممتنع بذاته است،بعد از اینکه فرض شده که موجود است؛بلکه به اعتبار همراه شدن شرطی،مثل شرط عدم علت آن،ممتنع میشود،یا مثل شرط وجود علت،واجب میشود.
اما ابن سینا آمده و مفهوم ممکن را بر چیزی که دارای علت است اطلاق کرده است و چون در این نامگذاری مسامحه صورت گرفته، تقسیمی هم که براساس آن مطرح شده،به نتیجه نمیرسد.
زیرا از وجود چنین سلسلهای لازم میآید که موجودات بدون علت هم موجود باشند،آن موجوداتی که آنها هم از جنس واجب الوجودند[یعنی واجب الوجود بغیرهاند،]؛خصوصا که شما جایز میدانید سلسلۀ اسباب ازلی باشد و درعینحال از اسباب حادث باشند.
در حقیقت ابن رشد فکر کرده که ممکن الوجود یعنی موجودی که در یک زمانی نباشد ولی امکان وجود شدن داشته باشد و سپس در زمان بعد موجود شود.
زیرا امکان یعنی تساوی میان وجود و عدم و این موجود اکنون از تساوی خارج شده و در واقع وجود برایش ترجیح پیدا کرده و ضرورت یافته است.
7-به نظر میرسد که توماس با اینکه تمایز وجود و ماهیت را از ابن سینا گرفته و اعتبارات ماهیت را بحث کرده است،اما در عدم اجتماع امکان ذاتی با ضرورت بالغیر با ابن رشد همداستان است."