چکیده:
هگل از فلاسفه بزرگ دوران روشنگری است که اصول تفکر وی در جهت تحکیم مبانی و پایههای تمدن جدید غربی بوده و در باطن خود اومانیستی است.وجه اومانیستی فلسفه هگل را میتوان در دو اصل زیر خلاصه نمود:
1-اصالت سوژه،که بنیاد فلسفه هگل بر آن استوار بوده و در پی مطلقکردن انسان است.
2-مرگ(غیبت)خدا.در کل فلسفه هگل دو چند سخن از خداست،اما خدا غایب است.
یعنی وقتی به ایده مطلق میرسیم خدا را بشری کردهایم و خدای بشری را پشت سر نهادهایم و لذا در مرحله علم مطلق دیگر به خدای متعارف نیازی نیست.که در این مقاله به توضیح بیشتر دو موضوع پرداخته شده است.
خلاصه ماشینی:
بهطور خلاصه،هگل تجارب فردی را از یقین حسی یعنی از منظر آگاهی ساده آغاز میکند و با بحثهای مفصل نشان میدهد که مرحلهء یقین حسی ذاتا متناقض است و از اینرو سوژه به مراحل پیچیدهتر شناخت هدایت میشود و با گذر از مرحلهء ادراک حسی به فاهمه و سپس عقل(نظری یا عملی) میرسد و در خلال این فرایند تکوینی درمییابد که ابژه یا عین که تصور میشد موضوع مستقل و حقیقی و بیرونی شناخت است از خود سوژه یا فاعل شناساست و سوژه به دلیل از خودبیگانگی خویش آن را مستقل و جدا میپندارد و بدینسان به اینجا میرسد که برای شناخت طبیعت و خدا به خارجشدن از خویش نیازی ندارد.
بشر هنگامی آزاد است که خویشتن را در جهان در خانهء خود بیابد،یعنی که اثر دست و کار خویش را در چهرهء عالم مییابد،از اینجاست که به نظر هگل سوژه از تجارب فردی به تاریخ و فرهنگ و جامعه بازمیگردد.
به نظر هگل،در طی این مراحل سوژه نخست به بشری کردن طبیعت میپردازد،زیرا هنر و نیز شکل نخستین دین یعنی دین طبیعی در یکدیگر ادغام میشوند و بشر مصنوعات خویش را میپرستد و به این ترتیب هم هنر و هم دین هر دو صورت بشری مییابند و طبیعت و خدا را بشری میکنند و در این مقام ذهن به دانش مطلق-که فصل آخر کتاب پدیدارشناسی بدان اختصاص دارد- آنچه قبلا واقعیت مستقل و بیرون از سوژه تلقی میشد-چه طبیعت و چه تاریخ-در خود سوژه هضم میشوند.