چکیده:
نزاع بر سر تقدم فکر بر اراده و یا بالعکس نزاعی دیرینه در عالم تفکر بوده است به طوری که فیلسوفان غالبا مدافع تقدم فکر بر اراده بودهانده و طایفهای از متکلمان اراده را اصل دانسته و علم و فکر را تابع آن قلمداد کردهاند به طوری که مشیت و ارادهء حق تعالی را بر علم و حکمت او مقدم داشتهاند. در فلسفهء جدید ما با فیلسوفانی سروکار داریم که کمابیش تقدم اراده بر فکر را تأیید کردهاند و این رأی که با رأی متکلمان قرابت دارد در فلسفه جدید مورد توجه واقع شده و بسط پیدا کرده است.در این مقاله به آراء برخی فیلسوفان دورهء جدید مانند دکارت،اسپینوزا،لایب نیتس،کانت، فیخته،شلینگ و...در این زمینه پرداخت شده است.
خلاصه ماشینی:
دکارت موضوعیت نفسانی را به بشر منحصر کرده بود و اسپینوزا ذات جوهر را در طبیعت دیده بود و اراده را از احوال صفت شعور جوهر خود بنیاد ذات طبیعت برشمرد،لکن لایب نیتس موضوع نفسانی دکارتی را به همهء موجودات گسترش داد و در اندیشهء وی موجودات به این طریق آشکار شدند که هر موجودی از آن حیث که موجود است دارای فکر (res cogitans) دانسته شد و مبدل به موضوع نفسانی گردید.
اما هرچند کانتیان جدید فلسفهء کانت را نظریه معرفت (theory of knowledge) دانستهاند و در این تعبیر به خطا نرفتهاند لکن دربارهء فلسفه کانت حکمی سطحی ابراز کردهاند،زیرا کانت در مقام تبیین ما بعد الطبیعهای مبتنی بر مورد ادراک، یعنی موجود بما هو مورد ادراک،از آن حیث که برای موضوع نفسانی تعین پیدا میکند بوده است.
11» بنابراین کانت اختیار را شأن نفس الامر و ذات معقول و ضرورت طبیعت را شأن پدیدارها میداند و معتقد است که همهء افعال موجودات ذی شعور،از آن لحاظ که پدیدار است(یعنی در تجربه ظاهر میشود)تابع ضرورت طبیعی است،اما همان افعال صرفا به اعتبار فاعل ذی شعور و قوهای که در او برای عمل به مقتضای عقل عملی وجود دارد اختیاری است.
تا اینجا نتیجه این است که قضایای منطق چیزی به غیر از صورت نخواهند بود،ولی فیخته این را ناممکن میداند زیرا مفهوم قضیه از آن جهت که قضیه است باید حاوی محتوا نیز باشد پس محتوای منطق باید همان صورت خاص نظریهء دانش باشد یعنی این محتوا دیگر بار به صورت کلی نظریه دانش بازمیگردد گرچه این صورت در اینجا به هیئت قضیهای منطقی نمودار میشود.