چکیده:
با رشد علم تجربی و فناوری در دنیای غرب و توان انسان غربی در حل برخی از مشکلاتی که پیش از آن
غیرممکن تلقی میشد، انسان غربی گمان برد که به کمک علم و بدون هرگونه استمدادی از دین و وحی
میتواند همه مشکلات خود را دستکم در حیطه امور مادی حل کند. با فراگیر شدن ایده امکان زندگی بدون
نیاز به وحی، بسیاری از اندیشمندان غرب در قالب نظریههای علمی (اعم از علوم عقلی، تجربی و انسانی) دین
را به نفع علم در حاشیه بردند. برخی از این نظریهها ناظر به انکار دین از اساس، برخی ناظر به تقلیل آن به
اخلاق، احساس، کارکردهای اجتماعی، معنویت و...، برخی ناظر به جایگزینی آن توسط دیگر عناصر بودند.
در دنیای شرق نیز، با ظهور هگل و پس از آن، حلقه هگلیان جوان (که فوئرباخ و مارکس از اعضای
برجسته آن بودند) دین، تنها در افراطیترین وجه نظریههای نام برده که همان انکار اساسی دین باشد،
بررسی میشد.
این نوشتار در صدد است تا به جایگاه دین در دنیای غرب و شرق در محدوده ربع پایانی قرن نوزدهم تا
ربع پایانی قرن بیستم (به مدت یک قرن) بپردازد و سیر نزولی تأثیر آن در حوزه اجتماع را نشان دهد.
خلاصه ماشینی:
"هرچند مهندس بازرگان بصراحت این موضوع را مطرح کرده که هدف وی از انتخاب چنین روشی برای معرفی دین اسلام به ساکنان مغرب زمین، اثبات این بوده که دانشها و پژوهشهای علمی و حتی تجربیات و ایدئولوژیهای جدید، نه تنها قلم بطلان برپایهها و پندارهای یکتاپرستی نکشیده، بلکه حقانیت و حقایق زیادی از آن را آشکار ساخته است و اگر با دید علمی و روشهای فکری جدید به بررسی قرآن و احکام و معارف دینی پرداخته شود، نتایج درستتر، بیشتر و بهتری دستگیر خواهد شد و خرافات حاصل از جهالت و التقاط و آفات، زودتر و راحتتر زدوده میگردد.
» (1) ایشان در جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم بشدت در مقابل تفکر بازرگان ایستاده و با صراحت وی را مخاطب قرار داده و مینویسد: «مؤلف دانشمند کتاب راه طی شده که معتقد است راه خداشناسی همان راه حس و طبیعت است در بحث توحید، پس از توضیح نارسایی درباره تاریخ دین و پرستش و نتایج علم و فلسفه و اشاره به این که راههای عقلی و فلسفی، بیراهه بود و علم امروز که حسی و تجربی است، اساس توحید را احیا نمود، میگویند میخواهیم ببینیم علم چگونه توحید را احیا نمود؟ اگر از یک دانشمند بپرسید: علم چیست؟ بالاخره خواهد گفت: علم یعنی روابطی که در طبیعت میان علل و معلولهای مشهود وجود دارد."