چکیده:
تمدن غرب برای برطرف کردن بحران معنویت در دهههای اخیر، به نوعی عرفان برساخته از هندویسم و
بودیسم روی آورده که به علت هماهنگی در برخی از مبانی، امکان جاگرفتن در بافت فرهنگی و اجتماعی
تمدن غرب را دارد.
بررسی شاخصهای این عرفان، نشان میدهد که چگونه این عرفان در تحملپذیر کردن فشارها و
سلطهگری در حیات طبیعی معاصر به کار میآید.
خلاصه ماشینی:
"به نظر میرسد سه اصل اساسی در مبانی عرفان بودیسم و هندویسم، با عرفانهای سکولار امروزی مشترک است: نخست این که این مکاتب یا اصلا موجودی به نام خداوند را مطرح نمیکنند و به آن باور ندارند و یا اگر هم توجه داشته باشند، اهمیت خدایانشان بیش از انسان نیست.
نمی خواهم بگویم تلاش برای سلامتی یا بهبود انجام وظایف شغل بدی است؛ اما این وضع را در کنار سلطه سیاسی و اقتصادی کسانی در نظر بگیرید که میکوشند، با کنترل فرهنگی معنویت و معرفت، مردم را مهار کنند و توانایی آنها را در خدمت به تحکیم شالوده نظام سرمایه داری و تامین منافع بی پایان سرمایهداران، بهبود بخشیده و به کار گیرند.
(1) او که تحت تاثیر سفرش به هند و فراگیری هندویسم است،(2) بر مبانی انسان گرایانه معنویت هندویسم تاکید کرده و مینویسد: «برای خوشبخت و موفق زندگی کردن و استفاده از تجسم خلاق، هر چند باید مفاهیم معینی را امکانپذیر بدانید؛ اما لازم نیست که به یکی از آرمانهای ماورای طبیعی یا به قدرتی برون از خود ایمان و اعتقاد داشته باشید.
برخورداری از نعمت خوب است و بخشی از تعالیم معنوی اسلام را تشکیل میدهد؛ اما نه به قیمت از دست رفتن عزت انسانی و نه به بهای پذیرش ستم و سلطه دنیامداران؛ بلکه اگر انسان به عظمت وجودی خود در ارتباط با پروردگار توجه کند و زندگی حقیقی در سرای دیگر را که پایان نخواهد داشت، فراموش نکند، عرفان و معنویت او حسینی علیهالسلام میشود(1) و عزت و ذلت را به درستی تشخیص میدهد و از چشمه جوشان عرفان و معنویت حقیقی و ابدی، بهرهمند میگردد."