چکیده:
ابن سینا با تمایز بین دو مقام ذات و فعل در نفس انساسی،از یک طرف توانست ادراک عقلی را که خود نوعی ادراک مجرد از ماده است به ذات و حقیقت نفس دهد؛و از طرف دیگر رابطهء نفس با بدن را براساس مبانی فلسفی خود تبیین نماید.وی هرچند در بیان این حقیقت که ادراک عقلی فعل حیثیت ذاتی نفس است و این نفس است که میاندیشد،مقدم بر دکارت است؛اما برخلاف دکارت به هیچوجه تأثیر مبادی عالیه را در روند تعقل منکر نمیشود.از نظر وی اگرچه تعقل فعل خود نفس است اما این عقل فعال است که به مدد تأثیر خود هم نفس ناطقه را از مرتبهء عقل بالقوه نا عقل هیولانی به مرتبه عقل بالفعل ارتقاء میدهد و هم معقول بالقوه را به معقول بالفعل تبدیل میکند؛و همین تأثیر است که وی از آن با نامهایی از قبیل افاضه و اشراق یاد میکند.افاضه و اشراق به هیچوجه دو عمل یا دو فعل متمایز نیست تا چنین گمان شود که کلام ابن سینا در این در این باب دارای ابهام است بلکه از نظر وی افاضه و اشراق در حقیقت دو روی یک عمل واحدند.
خلاصه ماشینی:
"بنابراین به هیچ وجه نمیتوان تعقل را ذاتا به نفس که خود امری مادی است نسبت داد؛بلکه از دیدگاه وی تعقل در حقیقت کار عقل است که ذاتا با نفس متمایز بوده و در خوشبینانهترین حالت، صرفا میتوان گفت این عقل از بیرون ضمیمهء نفس میشود؛و دقیقا به همین دلیل است که هرچند ارسطو میتواند رابطهء نفس و بدن را تا حدی تبیین نماید (Barnes 1995179) ،در تبیین و توجیه بقای نفس دچار مشکل میشود.
در حقیقت میتوان گفت ابن سینا در پرتو تفسیر جدیدی که از چیستی و ماهیت نفس انسانی ارائه کرد،برای اولینبار در تاریخ فلسفه توانست تعقل را به ذات نفس نسبت داده و بر نقش محوری نفس در روند تعقل تأکید نماید و بدون شک این یکی از مهمترین دستاوردهای فلسفی وی محسوب میشود که تا به حال مغفول مانده و کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
یعنی از آنجا که وی در یک ادراک آنی،حقیقت خود را به عنوان موجودی اندیشنده مشاهده میکند و در این شهود تنها خود نفس است که مشاهده میشود و نه غیر؛ بنابراین از نظر وی در فعل اندیشیدن هیچ عامل بیرونی نقش نداشته،این ذات نفس است که عین فکر و اندیشه است و در حقیقت همین امر باعث شده تا دکارت را یکی از بنیانگذاران اومانیسم در غرب بدانند.
به بیان دیگر،وی ادراک عقلی را به ذات نفس که خود امری مفارق و مجرد است نسبت میدهد؛اما برخلاف دکارت که وی نیز تعقل و اندیشه را ذاتی نفس یا به عبارتی دقیقتر ذاتی،ذات اندیشنده میدانست،منکر نقش عقل فعال و مبادی عالیه نیست و بر این نقش تأکید میکند و همین امر باعث میشود تا فلسفهء وی راهی کاملا متمایز از فلسفه دکارت بپیماید و به هیچ وجه گرفتار اومانیسم و انسان محوری غربی نگردد."