چکیده:
دگرگونیهای اجتماعی از نیمهء قرن بیستم به این سوء چهرهای از انسان را شکل داده است که خصوصیات ذهنی و رفتاریاش را به عقیده بسیاری از متفکران حوزهء روانشناسی و فلسفه،میتوان در مفهوم «خود شیفتگی»(نارسیسم)خلاصه کرد.هدف این مقاله اولا بررسی لایههای مختلف این مفهوم از دیدگاه کریستوفرلاش یکی از مشهورترین طراحان آن است.ثانیا کوشش در نشان دادن بعضی کاستیها یا یک جاذنبه نگریهای دیدگاه او.شناخت دقیق این مفهوم امکان مؤثری برای تحلیل و درک بسیاری از رفتارهای انسان کنونی در فرهنگ غربی(و تا حدودی در فرهنگهای مأثر از آن)فراهم میکند.
خلاصه ماشینی:
"(7)- Sennett بنابراین،لاش بر ضرورت بررسی دادههای بالینی در تحلیل پدیدهء خودشیفتگی تکیه میکند و معتقد است که علت خودداری منتقدان جدید نارسیسم از این کار،ترس از آن است که مبادا تأکید بر جوانب و نشانههای ما را از سودمندی این مفهوم برای تحلیل اجتماعی محروم کند؛درحالیکه به عقیدهء لاش این مؤلفان با نادیده گرفتن بعد روانشناختی،بعد اجتماعی را نیز از دست میدهند و از تشخیص روابط میان تیپ خودشیفته و الگوهای معینی از فرهنگ معاصر مانند:ترس شدید از پیروی و مرگ،معنای دگرگون شدهء زمان،شیفتگی به شهرت،ترس از رقابت،تخریب روابط میان زن و مرد:ناتوانند؛چرا که هر جامعهای فرهنگ خودش را به صورت«شخصیت»در فرد باز تولید میکند.
مطالعات مربوط به این نوع اختلالهای شخصیتی که در مرز میان بیماری عصبی و بیماری روانی قرار دارند، اگرچه برای اهل درمانگاه نوشته میشوند و ادعای روشن ساختن مسایل اجتماعی و فرهنگی را نداند،اما گونهای از شخصیت را توصیف میکنند که باید بیدرنگ به نحوی متقاعدکننده برای ناظران صحنهء فرهنگ معاصر قابل تشخیص باشد؛و علایم آن این است:سهولت در اداره کردن تأثیراتی که روی دیگران میگذارد؛مشتاق ستایش و تحسین دیگران بودن اما تحقیرکنندهء کسانی که آنها را آلتدست میسازد تا او را تحسین کنند؛عطش سیریناپذیر برای تجربهء احساسی تا با آن خلأییی را پر کند که همان ترس از پیروی و مرگ باشد»(همان:63-83).
در رقابت برای تعداد محدودی پست و مقام،پیشرفت وایسته است به قدرت (61)-لاش در خود کمینه همین مطلب را با فرمولبندی متفاوت اما مرتبطی توضیح میدهد: «سه خط تکامل اجتماعی و فرهنگی در تشویق جهتگیری نارسیستی به سوی تجربه حایز کمال اهمیت بودهاند:پیدایش خانواده مساواتگرا[خانواده مدرن محصول ایدئولوژی مساواتگرا،سرمایهداری مصرفی،و مداخلهء درمانگرایانه است]؛قرار گرفتن هرچه بیشتر کودک در معرض سایر عوامل اجتماعیکننده غیر از خانواده؛و تأثیر عمومی فرهنگ تودهای مدرن در فروریختن تمایزهای میان توهم و واقعیت»(همان:581)."