چکیده:
مسئله مابعدالطبیعه به عنوان اساسیترین پرسش در اندیشه کانت و هایدگر، کل نظام
فلسفی آنها را تحت تأثیر قرار داد. از این رو، مسئله عمده کانت، چالشهای اساسی
عقلگرایی و تجربهگرایی با مابعدالطبیعه زمان او بود که باعث بطلان و شکست
مابعدالطبیعه گردید. لذا تلاش عمده او نجات مابعدالطبیعه از جزمیاتی بود که گریبانگیر
آن شده بود. هایدگر نیز مثل کانت، توجه اصلی خود را به مابعدالطبیعه معطوف کرده و
مابعدالطبیعه زمان خود را دچار بحرانهای اساسی میدانست و درصدد بود تا به احیای
دوباره اساس آن بپردازد.
کانت امکان یا عدم امکان مابعدالطبیعه را به امکان صدور احکام تألیفی پیشین در آنها
احاله کرد و با تبیین نحوه کارکرد مقولات حس و فهم، و نشاندادن اینکه اطلاق آنها تنها
در عالم تجربه و پدیدار است، مفاهیم ناپدیداری و اشیاء فی نفسه را به علت اینکه
مفاهیم عقلی صرف هستند، از قلمرو علم انسان خارج کرد و نشان داد که اگر ما مفاهیم
عقلی را با استفاده از مقولات فاهمه برای اثبات مسائل مابعدالطبیعه مانند آزادی، خلود
نفس و خدا به کار ببریم، دچار تناقض میشویم. پس چون مابعدالطبیعه دارای احکام
غیرتجربی و تحلیلی پیشین هست، امکان کاربرد احکام تألیفی پیشین در آن وجود ندارد.
بنابراین، مابعدالطبیعه به عنوان یک علم، غیرممکن و باطل است، اما به عنوان یک
تمایل و استعداد طبیعی وجود آن مورد تصدیق است.
هایدگر نشان داد که نقد عقل محض کانت طرحی بود برای احیای مابعدالطبیعه، از
اینرو، کانت مسئله امکان هستی را در مابعدالطبیعه به پرسش از امکان وجود احکام
تألیفی پیشین ارتباط داد. اما در عین حال، نحوه مواجهه هایدگر با مابعدالطبیعه تفاوت
زیادی با کانت داشت؛ یعنی از آنجاکه وجود برای او مقام اول داشت، بحران
مابعدالطبیعه را ناشی از غفلت از وجود و پرداختن به موجودات، و تغییر معنای حقیقت
از انکشاف وظهور به مطابقت میدانست که در نتیجه آن، انسان به عنوان فاعل شناسا
محور موجودات و حقیقت شده است. هایدگر سپس با طرح ویژگیهای گوناگون وجود،
بالاخص اوصاف دازاین، مانند زمانمندی، جهانمندی، زبان و غیره، درصدد احیای
اساس مابعدالطبیعه بود، اما به این نتیجه رسید که احیای مابعدالطبیعه اساسا غیرممکن
است و لذا باید از آن گذشت، که او با این گذشت، کل تفکر مابعدالطبیعی غرب را پشت
سر میگذارد تا اینکه به تفکر، متفکران عهد پیش از سقراط، چون هراکلیتس و پارمنیدس
برسد تا تذکر نسبت به وجود امکانپذیر گردد.
خلاصه ماشینی:
"اما این پرسش در اینجا طرح میشود که رابطه عقل نظری و عقل عملی در فلسفه کانت چیست؟ آیا رابطه بین آنها، رابطهای طولی است که یکی بر دیگری مترتب باشد یا عرضی است که هیچ ترتبی میان آنها نیست؟ آیا در نظر کانت، بین عقل نظری و عملی هیچ گونه رابطهای، همچون دیدگاه کانت درباره حس و فاهمه، نیست؟ و اگر نیست پس چگونه یک عقل میتواند دو جنبه متفاوت بدون ارتباط با هم داشته باشد و اینکه چرا عقل عملی که ناظر به اراده و اختیار انسان است، به سؤالهای معرفتی انسان درباره مابعدالطبیعه پاسخ میدهد؟ تفسیر هایدگر از کانت همانطور که بیان شد، بین هایدگر و کانت در طرح پرسش درباره مابعدالطبیعه اشتراک نظر وجود دارد، هر چند نحوه و ویژگی پرسشهای طرح شده با هم متفاوت هستند؛ یعنی هر دو به بحران مابعدالطبیعه در زمان خود توجه کامل داشتند و تلاش هر دو در حل آن بود.
ک: Sheehan: 1998, 310 - 314) بنابراین، در تفکر هایدگر، برای تأسیس اساس مابعدالطبیعه، ویژگیهای هستیشناختی دازاین، جهانمندی دازاین، زمانمندی دازاین، ارتباط ذاتی زبان و دازاین و نیز آشکارگی و مکسوف شدن حقیقت، جایگاه خاص خود را دارد که از چهارچوبهای تفکر سنتی و مابعدالطبیعه زمان کانت فراتر میشود؛ برای مثال وقتی وجود دارای ویژگی زمانمندی دانسته شود، از قدرت و اختیار انسان کاسته میشود، از این رو، در این تصور، رابطه جدیدی میان انسان و دیگر موجودات برقرار میکرد و نیز وقتی حقیقت به عیان شدن معنا میشود."