چکیده:
جان هیک معتقد است:برای پرداختن به فلسفهء دین(که کارش بررسی شناخت خدا و تبیین خداباوری است،بدانگونه که برای ملحد هم مجابکننده باشد)باید دانست که: شناخت ما،همچون بعد جسمانی ما،محدود بوده و به سطحی از حقیقت مربوط میشود که برای ما آشکار شده است؛لذا برای شناخت بیشتر حقیقت،باید شناخت دیگران را هم مورد توجه قرار داد و پذیرفت که رویکردهای مختلف به دین و خدا،هر کدام یک یا چند جنبهء محدود از آن حقیقت را بیان میکنند و نه همهء جهات آن را؛بنابراین فیلسوف دین در این مسأله میتواند با سلوک در معرفت شنا سی کانت و به شیوهء فلسفهء تحلیلی-که هیچ مطلبی را وحی منزل نمیداند-نقطهء برتر مشترک بین آن رویکردها را برگزیند.این نقطه،در رویکردهای شناخت خدا و ایمان به او،همان تجربهء دینی است.
در هر دو تفسیر دینی و طبیعتگرایانه از عالم،میتوان از تجربهء دینی سخن گفت. این تجربه که در نتیجهء حضور خدا در عالم و دینورزی آدمی حاصل میشود،میتواند انسان را،در یک سیر تکامل تدریجی،از خودمحوری به همدردی جهانی-و شناخت خدا-سوق دهد.اما ملحدان،برای آنکه از پذیرش تجربهء دینی معذور باشند-شکل خاصی از تفسیر طبیعتگرایانه از عالم را برگرفتهاند که فیزیکالیسم نام دارد.فیزیکالیسم برمبنای اصلی اساسی خود،تقلیلگرایی،همهء پدیدههای فراجسمانی را به ویژگیهای جسم فرو میکاهد ولی،گرفتار دو تناقض منطقی و تجربی است:تناقض منطقی آن،این است که از همبستگی پدیدههای ذهنی و مغزی به وحدت آنها حکم میکند،حال آنکه منطقا چنین حکمی درست نیست؛و تناقض تجربی آن است که نمیتواند از پدیدههای مسلم فراروانشناختی،یک تفسیر مناسب ارائه دهد.
خلاصه ماشینی:
"جان هیک معتقد است:برای پرداختن به فلسفهء دین(که کارش بررسی شناخت خدا و
خود دیده است اما در اینجا میتواند مشمول این تغییر نگاه باشد و با نگاه دیگر ملاحظه
خود و تلاش خویش در راستای فلسفهء دین مینگرم،میبینم که کار من نیز به ناچار از همان نوعی خواهد بود که بر آن پرورش یافتهام؛یعنی کاری از نوع پساپوزیتیویسم
برای آنها حائز ارزش است بلکه چون از این ناحیه همواره احساس خطر میکنند و
پزشکی،متوجه میشود دستگاه نیز همان زمان را برای فوت ثبت کرده است.
که اگر چنین تعاملات دورآگاهانه،یعنی تأثیر غیرجسمانی یک ذهن بر ذهن دیگر، وجود داشته باشد،آنگاه این مسأله علاوه بر آن که فیزیکالیسم محض را با چالش مواجه
بنابراین ما از سویی با دیدگاهی مواجه هستیم که معتقد است هیچ پدیدهء دینی وجود
آنها را از موضع قاطع مستثنی کرد[بدینمعنا که ممکن است کسی در آن دیدگاه دینی را
از این قاعده پیروی میکنیم که واقعیت همه چیز همان است که به نظر میآید،مگر آنکه
تجربهء دینی است[و لذا گویا در نظر اول این دو تجربه دو امر متضاد با یکدیگرند].
دینی از جهان مبتنی است بر آن ایمان اساسی که تجربهء دینی[متعلق به آن]نه یک تصویر
این تصویری از خدا است که در درون ما، یا همانطور که کویکرها15میگویند در درون هر انسانی وجود دارد و یا خداوند،
اما اگر بهطور کل هیچ چیزی در تجربهء شما به وجود نیامد که
اما این را هم اضافه کنم که از یک منظر دینی برای بسیاری از مردم کاملا ممکن"