چکیده:
نویسنده محترم در این مقاله قایل است که، سهروردی همچون دیگر حکمای اسلامی، به شناخت عقل انتزاعی میاندیشد و معارف بدیهی و منطق را برای این منظور ضروری میداند. اما معرفت حقیقی و عالیترین نوع معرفت نزد او معرفت شهودی اشراقی است که نه صرفا با تعقل و بحث علمی، بلکه از راه انقطاع از تعلقات دنیوی، تهذیب نفس، سلوک باطنی و توجه به حق تعالی حاصل میشود. بدین سان، وی موفق شده است بین دانش حصولی فلسفی از یک سو، و معرفت شهودی عرفانی از سوی دیگر، هماهنگی و هم سویی ایجاد کند و نظام جامعی از معرفت ارائه دهد.
خلاصه ماشینی:
"سهروردی میگوید: معارف حکمت اشراقی را نه از راه برهان عقلی، بلکه ناگهان از روح القدس دریافته و سپس برای تعلیم دیگران آنرا برهانی کرده است و خود نیازی به برهان ندارد، به گونهای که اگر آن براهین از او گرفته شود چیزی از دانش او کم نمیشود.
اگر کسی به همان کشف سهروردی نایل شود، خود چه نیازی به حکمت بحثی دارد و چرا با اینکه فاقد معرفتی نیست ناقص باشد؟ آیا صرفا به این جهت است که او نمیتواند معارفش را به اهل بحث تعلیم دهد؟ 2.
آیا این دریافت اشراقی ناگهانی از روحالقدس، شامل تمام مطالب حکمة الاشراق میشود، یا فقط آنچه جنبه عرفانی دارد و مربوط به حقایق باطنی است؟ آیا مثلا، نقد آراء منطقی و طبیعی مشائیان و مباحث صرفا ذهنی را هم روح القدس به او القا نموده است؟ آیا برای روح القدس و موجودات علوی هم این بحثها و نقدها مطرح است؟ ظاهر کلام سهروردی عام است و موافقت با او در این زمینه دشوار است.
3. چگونه سهروردی در مکاشفه منامیه و توجه به علم حضوری و اشراقی، ارسطو را، که مشائی و بحثی محض است و بهرهای از اشراق ندارد، میبیند و از او راه حل معضل معرفت را میآموزد، درحالیکه افلاطون یا افلاطیون برای این کار مناسبتر بودند.
یک اشکال اساسی در معرفتشناسی سهروردی، که مشکلاتی در هستیشناسی او به بار میآورد و او را به قول به «اصالت ماهیت» وامیدارد این است که، او مفاهیم فلسفی و منطقی را بهطور صریح از هم تفکیک نمیکند و همه مفاهیم انتزاعی (مثلا، مفهوم «وجود») را از یک سنخ و صرفا ذهنی میشمارد، درحالیکه فقط مفاهیم منطقی محل عروض و اتصافشان ذهن است، اما موضوع و موصوف مفاهیم ایجابی فلسفی، حقایق عینی است."