خلاصه ماشینی:
"چیزیکه الان یادم است اینکه احساس کردم یک لحظه پلک دلم پرید و تمام صحنهء چشم را سپیدی پیرهنش پر کرد؛سپیدی مردی با زلفهای پریشان روی پیشانیاش،با چشمهای نافذ ثانیههایش و با کلمات ساده،شکسته و دلداریدهندهاش و...
بعد از جملاتی که مثل دو تا دوست قدیمی باهم ردوبدل کردیم(حتی دربارهء سری جدید سینما 4) پیشدستی کردم و گفتم:خداحافظ.
نمیدانم چرا دلم نیامد این جملهء آخر را بلند بگویم تا گوشهایش بشنود و گذاشتم تا دلش را بیازماید که اهل دل...
آیا دلش،جملهء دلم را شنید؟!وارد محوطهء اطراف ضریح مطهر شدم و مثل همیشه این صدای بال ملائک بود که فضای حضورم را پر میکرد...
غروب روز یکشنبه اول شهریور 83 زمان برگزاری این اتفاق ساده و خودمانی بود میان من و کفشداری حرم و علیرضا شجاع نوری، بازیگر و تهیهکنندهء برجستهء سینما و تلویزیون ایران.
اما همین را بگویم و«التماس دعا»که: در این گرگ و میش تردید و روز مرگی و«دست از سر من بردار..."