خلاصه ماشینی:
"با این حساب،میتوان گفت چیزی که متنی را تبدیل به اثر داستانی میکند-یا برعکس،آن را به مرتبهء قطعهء ادبی یا شعر سپید میرساند-موضوع باریکتر از مویی است که نقد داستانی معاصر باید در بحث و بررسیهای تحلیلگرانهء خود،چشم به آن داشته باشد.
مجموعه داستان«آسمان زعفرانی»-نخستین تجربهء موسی بیدج در اقلیم داستاننویسی-را با چشمپوشی از برخی کاستیها،میتوان در این ردیف آثار داستانی جای داد:بیدج در کتاب مذکور،نثری روان دارد که احساس میشود کار نوشتن قصه را برایش بسیار آسان میکند؛اگرچه چنین نثری، مشکلات خاص خود را نیز دارد.
مجموعه داستان«آسمان زعفرانی»در یک نگاه کلی،داستان مکرر آدمها و دردهای نهفتهء آنان است و نویسنده برای شرح این دردها،صمیمیت و سادگی قابل تقدیری را در زبان و لحن بیان، از خود نشان میدهد.
درونمایهء عمیق و معنوی آن-که از مفاهیمی چون عشق و ایثار نشأت گرفته-و تلاشی که نویسنده در عینیت دادن به ماجراهای وهمناک خواب از خود نشان میدهد،ویژگیهای قابل تأکیدی است که این داستان کوتاه را از دیگر داستانهای مجموعه متمایز میکند.
به همین لحاظ در بازخوانی آنها کاملا مشهود است که عنان اندیشهء نویسنده بیشتر در دست احساس و عاطفه صرف بوده تا عنصر واقعیت عینی و ذهنی که رکن اساسی ساختار داستان محسوب میشود.
با این حال،باید گفت که چیزی از کشش و گیرایی داستان کاسته نمیشود زیرا نویسنده با صمیمیت و هوشمندی توانسته است تمهیداتی را برای هرچه بهتر شدن شیوهء روایتش به کار بندد که مهمترینش-همان طور که پیشتر نیز گفتیم-استفاده از زبان ساده و بیان دردمندانه است."