چکیده:
هرگونه موضوع عینی معرفی مینماید.این نکته که هگل تا چه حد در نقدهای خود در این زمینه توفیق یافته،نیاز به مقالات متعددی دارد که ما در این مقاله تنها به نقد هگل در مورد تلقی کانت از مفهوم عقل،جدایی آن از دینباوری و تناقضات ناشی از نظریه او درباره شیء فی نفسه میپردازیم و بیان موارد دیگر را به زمانی مقتضی میسپاریم.
خلاصه ماشینی:
"بر این اساس با اینکه کانت با افکار فلسفیاش و با تأکیدش بر خودآیینی و خودمختاری عقل به پیشرفت و تحول فلسفه کمک شایان توجهی کرده است و گفته است که:«جز حجیت خود عقل هیچ حجیتی خارج از آن وجود ندارد و اعتبار هرچیز جز از طریق آن به اثبات نمیرسد» (Glockner,1928,vol.
راهحل هگل گرچه در این مرحله آنچنانکه باید روشن و شفاف نیست ولی به نظر او عقل قادر به شناخت موجود نامنتاهی گذر نماید با توجه به این نکته که حتی موضوع متناهی در حقیقت و صرفا از طریق آنچه نامتناهی است قابل شناخت خواهد بود.
تو گوئی عقل از نظر کانت در درک واقعیتی فراتر از خود ناتوان است در حالی که عقل در منظر هگل از این جهت که متضمن تمام واقعیت است نسبت به آن واقعیت آگاهی دارد (p.
به نظر هگل آنچه کانت نادیده گرفته این نکته است که مفهوم چیزی نیست که فاعل شناسائی برای خود شکل میدهد،بلکه مفهوم بر اساس تحول درونی،«خود، واقعیت خویش را فرومیافکند» (p.
علاوه بر این هگل اظهار میدارد که کانت در تعبیر و مفهوم خود از«ترکیب ماتقدم مفهوم»به اصلی متوسل شده است که میتوانست او را در جهت پیوند خلأ میان فکر و واقعیت یاری دهد،«ولی ماده و موضوع محسوس،یعنی کثرت شهود،آنچنان برای او چشمگیر بوده که به او اجازه میدهد به خاطر اهمیتی که مفهوم و مقولات فی نفسه و لنسفه و تفلسف نظری برای او داشتهاند،از این مسئله محوری دور شود (p."