چکیده:
تحلیل مفهوم عقل و ارتباط آن با نظام معرفتی کانت از اهمیت بالایی برخوردار است.به عبارت دیگر،کانت شناخت را به شناختن قوای آن منوط میکند و در این میان توجه به معانی عقل و ارتباط آن با قوای دیگر ذهن ضرورت دارد.از نظر کانت،در عین وجود تمایز بین سوه قوه(حس،فاهمه و عقل)،توافقی نیز میان آنها وجود دارد و این یک توافق استعلایی است.بنابراین،در این مقاله،توافق استعلایی به گونهای ترسیم میگردد که با معانی سهگانهای که از عقل برداشت شده است،متناسب باشد.
خلاصه ماشینی:
"مهمترین سؤالی که در اینجا میتوان مطرح کرد این است که آیا بدون عقل و ایدههای آن ما میتوانیم از فاهمه استفادهء منسجم و نظامبخش داشته باشیم یا نه؟در پاسخ به این پرسش باید گفت که از نظر کانت«عقل و ایدههای آن،زائد و باطل نیستند؛زیر ایدههای عقل اگرچه تعینبخش و قوامبخش (constituive) هیچ شیئی نیستند،اما میتواند استفاده نظامبخش (regulative) داشته باشند،یعنی به عنوان قانونی برای استفادهء گسترده و هماهنگ از فاهمه عمل کنند» (Kant,1929,p.
کاربرد این تصورات یا ایدهها،به صورتی که در مابعد الطبیعه نظری انجام میپذیرد،یعنی به منزله تصوراتی که میتوانند مستقیما واقعیت را تحت خود تبیین کنند[یعنی استفاده قوامبخش از عقل] منشأ ظهور تناقضات و دیگر اشکال تعارض و مغالطه است -تصوراتی چون تصور وحدت مطلب ذهن متفکر،وحدت مطلق جهان در زمان و مکان،وحدت مطلق شروطی که تحت آنها هر چیزی قابل اندیشیدن است،و تصور وجود خدا همه از این دست است.
اما اگر این وحدت را که به نحوه شناسایی تعلق دارد چنان به حساب آوریم که گویی وحدت ذاتی متعلق شناسایی است و اگر آن را که در حقیقت نظامبخش است قوامبخش انگاریم و معتقد شویم که میتوانیم بااین تصورها،شناشایی خود را به نحو متعالی از هر تجربه ممکن فراتر برویم-و حال آنکه تنها فایده آن وحدت این است که تجربه را،تا حد امکان،در درون خود آن به تمامیت نزدیک کند یعنی پیشرفت تجربه را با هیچ چیزی که نتواند تجربی باشد محدود نسازد-این همه،نشانه آن است که در داوری درباره مقاصد خاصی که از عقل و اصول آن منظور نظر بوده،دچار سوء فهم شدهایم و حکایت از جدلی میکند که بخشی از آن استفاده از عقل را در تجربه،دچار اختلال میسازد و بخش دیگر،عقل را با خود به ستیز وا میدارد."