خلاصه ماشینی:
"میخواهند بار حکومت طبقهء کارگر را به دوش بکشند و پس از پنجاه سال،کاسترووار حتی تا دم مرگ از واگذاری آن به برادر و ولیعهد خود سر باز میزنند،بر خود نهادهاند؛ وگرنه رژیم خودکامهء کمونیستی استالین وار یا فاشیستی هیتلروار،روشنفکر را دشمن اصلی و و قسم خوردهء خود میداند،زیرا روشنفکر یعنی کسی که برای خود شخصیت فکری قائل است؛میتواند سوسیالیست،لیبرال یا کمونیست باشد،اما نمیتواند بندگی فکری انسان دیگری را بپذیرد و زیر بار مکتبهای قائم به شخص برود،خواه نام آن مارکسیسم باشد یا لنینیسم یا استالینیسم یا مائوئیم یا هر چیز دیگر.
در چنین وضعی بود که گورباچف،به این نتیجه رسید که روسیه با این همه منابع انسانی و طبیعی که بیشترین ثروت بالقوه در جهان است،چرا به جای ماجراجوییهایی که چند نسل آن کشور را ناکام کرده،از بار گران امپریالیسم خشونت بار بیخاصیت و پر هزینهء خود دست برندارد و به خودش نپردازد،همچنان که چین نیز از هنگامی که به خودش پرداخته عاقبت به خیر شده است؟ گورباچف برای این منظور دو سیاست موازی را در پیش گرفت: نخست:گلاس نوست یا شفافیت و به سخن دیگر، بلورینگی؛ دوم:پرسترویکا یا بازسازی گام نخست،گلاس نوست بود.
گورباچف،به این نتیجه رسید که روسیه با این همه منابع انسانی و طبیعی که بیشترین ثروت بالقوه در جهان است،چرا به جای ماجراجوییهایی که چند نسل آن کشور را ناکام کرده،از بار گران امپریالیسم خشونت بار بیخاصیت و پر هزینهء خود دست برندارد و به خودش نپردازد،همچنان که چین نیز از هنگامی که به خودش پرداخته عاقبت به خیر شده است؟"