خلاصه ماشینی:
"باری بیدپای از جا بلند شد،تعظیم غرایی کرد و گفت: رای جهانآرای به سلامت باد!ماجرای شیر و شنزبه که پیش از این در داستان کلیله و دمنه به عرض رسید،با مرگ گاو و زندانی شدن دمنه پایان نیافت اما تاکنون برای بنده نیز فرصتی پیش نیامد که تا آن قصه را به پایان آورم.
اما گاو که هوس کرده بود از وحوش جنگل باز هم زهر چشم بگیرد صبحگاهان که جانوران برای نیایش خویش به درگاه او آمدند لاشهء مردار را نشان داد و با خشم و عتابی ساختگی گفت:سیاهگوش قربانی یک جنایت شده است و پیداست که در بین گاهخواران هم هستند کسانی که خوی گوشتخواران دارندو از کشتن و خون ریختن لذت میبرند.
گاو که این خطابهء غرا را شنید به فکر فرو رفت و در آخر سر را به نشانهء تسلیم و قبول پایین آورد:وحوش همچنانکه درینگونه موارد عادت کرده بودند صدایی برآوردند به تحسین که در واقع نشانهء موافقت بود اما نیز نشان میداد که دیگر در جنگل از غلغلهء وحوش اثری نیست و از آن همه حریفان سابق که بانگ نعرهشان جنگل را به تکان در میآورد دیگر جز مشتی گیاهخوار ضعیف بیدستوپا کسی نمانده است و از گلوی آنها به سبب ناتوانی به زحمت صدایی شنیده میشود.
لیکن امید آن دارم که رای جهانآرای همچنان سالها باقی بماند و از مکر دمنه و بدآموزی سیاهگوش و پیروز برکنار باشد تا خلایق بدانند که خود و رای آن راه که شیر و شنزبه رفتهاند راه دیگر نیز هست و اگر رای جهانآرای این داستان را بپسندد بفرماید تا کاتبان دیوان از آن نیز نسخهای سازند و بر مجموعهء حکایات کلیله و دمنه که پیش ازین تدوین گشته است بیفزایند..."