خلاصه ماشینی:
"در این پژوهش به این نکته پرداخته شده است که سیاست عملی و استراتژی آمریکا(و نیز انگلستان و اسرائیل)در عراق این است که با دامن زدن به شکافهای قومی و فرقهای،زمینهء گرفتار شدن سراسر خاورمیانه به برخوردهای خونین را فراهم آورند تا بر پایهء آن فضای مناسب برای بازتعریف مرزهای ملی-همخوان با منافع قدرتهای بزرگ و اسرائیل-آماده شود.
ولی روابط اعراب و اسرائیل خصمانه بود،به گونهای که بارها در برابر هم قرار گرفته بودند و ازاینرو واشنگتن باید به گونهای رفتار میکرد که پشتیبانی از اسرائیل-که پس از جنگ جهانی دوم یکی از ارکان سیاست خاورمیانهای آن شده بود-موجب دور شدن کشورهای خاورمیانهای قمر از غرب و گرایش آنها به مسکو نشود،زیرا اگر چنین میشد،با توجه به اهمیت این منطقه برای آمریکا،چیزی کمتر از یک فاجعهء استراتژیک نمیبود.
در استراتژی امنیت ملی اسرائیل پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی،خطر ایران(در کنار لیبی تا پیش از خلع سلاح شدن آن کشور)در مدار سوم خطرها قرار گرفت(مدار نخست،خطر انتفاضه و جنبشهای مقاومت فلسطینی و مدار دوم جنگ احتمالی با سوریه بر سر بلندیهای جولان بود(برای مطالعه بیشتر: امیری،5831))؛و کار تا آنجا پیش رفت که اسحق رابین- نخستوزیر وقت اسرائیل-این ادعا را پیش کشید که بنیادگرایی ایران جایگزین خطر کمونیزم شده است (بازتاب،5831).
گرچه از یک سو ناامنیها در عراق نشانهء ناکارآمدی سیاستهای بوش تلقی و مایهء انتقادهای فزاینده از کاخ سفید شده است،ولی از سوی دیگر به نظر میرسد که محافل صهیونیستی و آمریکایی همراه با انگلیسیها،در تلاشی همسو،تصمیم گرفتهاند با دامن زدن به کشمکشهای قومی و فرقهای در کشورهای مورد نظر، زمینهء فروپاشی آنها را از درون فراهم آورند."