خلاصه ماشینی:
"بگذار آن را در شکل پرسشی مطرح کنم تا نکته نهفته آن روشن تر شود; یک فقیه و مستنبط از حجاب ـ که در باورش مورد تأکید بسیار دین است ـ چه مصداقی را در ذهن خود تصویر می کند, آیا هیچ می اندیشد که به هنگام صدور مستندات حکم چه شکلی از این مصداق در جامعه آن روز وجود داشت و این مستندات ناظر بر کدام گونه از پوشش بودند, آیا هیچ می پندارد که مقوله هایی از این دست که روابط تنگاتنگی با ذوق و سلیقه, فرهنگ ها و آداب ملی, طرز تلقی یا آگاهی یا ذوق حاکمان و قدرتمندان مناطق و ده ها عامل ریز و درشت دیگر دارد, هرگز در برابر یک کلیت و فراگیری سر تسلیم فرود نمی آورد و همواره در پیوند با محیط خود است؟ فقیهی که هیچ نمایی از نوع پوشش عرب جاهلی, ملل مجاور و در تعامل با جامعه قرن نخست اسلامی و بخصوص ایران باستان و ایران معاصر و شکل گیری فرهنگ اسلامی در قرن نخست در ذهن ندارد چگونه می تواند آیات و روایات مورد استناد در مقوله پوشش دینی را به درستی درک کند؟ آیا این دوری او را بر آن نمی دارد که ذهنیت محیط تربیتی خود را به گذشته تعمیم دهد و مثلا در عربستان عصر صدور مستندات حکم, زنان را با چادری تصویر کند که عمر آن در شکل کنونی اش تا قبل از دوران صفویه کشش ندارد, در این صورت تفسیر وی از مستندات حکم استنباطی خود چقدر می تواند درست باشد و یا قابل تعمیم به جوامع غیر ایرانی باشد؟ پس می توان مدعی بود که فقیه تا زمانی که در باور جاری در قلمرو استنباط یعنی این که (وظیفه وی بیان حکم است و نه تبیین موضوع) مانده باشد, در واقع نه شناخت درستی از حکم به دست آورده و نه بیان درستی از آن کرده است و بدیهی است که فرجام چنین روندی, فاصله گیری پیوسته فقه از زندگی روزمره مردم و گرفتار شدن در دنیای تنگ اگرها و فرض ها خواهد بود."