خلاصه ماشینی:
"» (2) گفت، باید به او گفت: حد جسمتیک دو گز خود بیش نیست جان تو تا آسمان جولان کنی است ولی همه این اعتبار و عظمت و سلطنت، منوط استبه اینکه کسی را که به او اعتبار و عظمت و سلطنت - بلکه خلافت - بخشیده، فراموش نکند و باد غرور به غبغب نیندازد .
آن وقت است که باید مرثیه «من کیم؟» را از قول آن شاعر فرزانهای بخوانم: من کیم؟ لالهای خشک و خونرنگ ناشکفته دو صد داغ دیده خیره بر جلوههای سرابی تشنه سوز و گداز هوسها ××× من کیم؟ شعله نیم جانی خسته از التهاب نفسها خیره بر جلوههای سرابی تشنه سوز و گداز هوسها ××× من کیم؟ آشنایی که دیری است مرغ امید از او پر گرفته رفته بر آسمانها و بر جاش برف اندوه بستر گرفته و با شاعر اضافه میکنیم: من کیم؟ پرتوان و خرامان لیک افتاده در دام آمال میکشندم به اعماق دوزخ تا بسوزند از من پر و بال ××× من کیم؟ آفتابی فروزان گشته خاکستری سرد و خاموش گرچه باید جهانتاب باشم لیک افتاده بر خاک مدهوش ××× من کیم؟ گر بدانم بخواهم میروم تا شوم کون جامع لیک در قهقرای جهالت او فتادم نیم برق لامع اگر به خود و جهان خود، عشق و دلبستگی و شیدائی و سرسپردگی و وفاداری نشان دهیم، راهی به سوی معشوق حقیقی و آنکه ذره ذره عالم هستی شیدا و سرسپرده و وفامند اویند و همه به سوی او روانند و آهنگ «اتینا طائعین» (1) سر میدهند، گشودهایم و آنوقت است که میتوانیم حاکمیتخود را اعمال کنیم و با قلب بیدار و تنی پرتکاپو راه زندگی را بپیماییم و روز بدرود زندگی را، آغاز یک زندگی بهتر و کاملتر و گستردهتر تلقی کنیم و در غیر این صورت، هرگز!"