خلاصه ماشینی:
"لیکن یاران امام،مردانه پشت به پشت هم داده و رزمی بیبدیل را به نماش گذاشتند در آن حال حضرت ابو الفضل(ع) دریغش آمد چنان مردان شجاعی در محاصره باشند شمشیر کشید و بسوی دشمن تاخت و حلقه محاصره دشمن را درید و یکی از یاوران امام فریاد زد:«ای فرزند علی(ع)پدر و مادرم فدای تو باد، ما خود دفع این پلیدان روسیاه را خواهیم کرد تو از برادرت که مولی و سرور عالم است حمایت کن و خود را به او برسان تا چشم زخمی نبیند و با چنین تقاضاهایی حضرت عباس بن علی(ع)را قانع به مراجعت کردند و خود بار دیگر بر دل سپاه زدند و رزمی نابرابر،اما مردانه را شکل دادند.
هنگامیکه سلاح پوشید و به خدمت پدر بزرگوارش جهت رخصت طلبیدن آمد،امام نگاهی به فرزند نکورویش انداخت و اشک چشمانش را پر کرد درست است که امام از هیچ مصیبتی هراس نداشت و تمام مصائب را مشیت الهی و دفاع از حریم دین خدا میدانست و واقف بود که شهادت مکمل ایمان و شخصیت و دین فرد است و بر این امر اشراف داشت که به اصطلاح؛«در وادی عشق جز نکو را نکشند»اما در پیش روی او جوانی بود که شبیهترین مردم به رسول خدا محسوب میشد و هر وقت امام برای دیدن جدش رسول الله دلتنگ میشد بر منظر نیکوی جوانش نظر میکرد و تسکین مییافت و اکنون،میخواست عازم میدانی نابرابر شود."