چکیده:
چکیده معنای زندگی از سه جنبه هدف داری, ارزش مندی و کارکرد زندگی یکی از مهم ترین پرسش های بشر و به گفته برخی فیلسوفان, مهم ترین پرسش بشر است. در واقع, نحوه درگیری انسان با این مسئله مهم و تلاش هایی که برای پاسخ به آن انجام می دهد, تعیین کننده مسیر اصلی زندگی و نیز سرنوشت سعادت آمیز یا فلاکت بار اوست. از این رو, مطالعه زندگی انسان های بزرگی که با این مسئله مهم دست به گریبان شده اند, به ما کمک خواهد کرد که در برخورد با مسائل مربوط به زندگی, باآغوش باز به استقبال آنها برویم و فرصت های مغتنم اندیشیدن را از خود نستانیم و سرمایه های وجودی خویش را باز یابیم. مقاله حاضر با چنین هدفی به بررسی و مقایسه روند تحول و انقلاب درونی دو انسان بزرگ, یعنی امام محمد غزالی, دانشمند مشهور جهان اسلام (405 ـ 505 هـ) و لئو تولستوی1, نویسنده نامدار روسی(1828 ـ 1910 م) و بر اساس اعترافاتی که خود در کتاب های المنقذ من الضلال و کتاب اعتراف و سرشماری در مسکو, با لحنی بسیار صادقانه و صمیمی به رشته تحریر درآورده اند, می پردازد. پرسش از معنای زندگی این دو دانشمند را به گونه ای تحت تأثیر قرار داد که سراسر زندگی شان را وقف یافتن پاسخ مناسب و معقول این مسئله کردند. گفتنی است برای دقت و سهولت, روند بررسی و مقایسه سیر تحول و انقلاب درونی این دو در چارچوب (مؤلفه های دوران نامطلوب زندگی, عامل یا عوامل تحول, مؤلفه های دوران مطلوب زندگی و میزان تأثیرپذیری از دین شخصی) انجام خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
"26 ب) جست وجوی حقیقت فطرت اصلی و حقیقت عقاید موروث: آن گاه که غزالی این حدیث پیامبر را شنید که (هر آن که زاییده می شود پدر و مادرش او را جهود می کنند یا ترسا یا مجوس),27 میل درونی حقیقت جویی در او شدت یافت و در صدد یافتن حقیقت فطرت اصلی و حقیقت عقایدی برآمد که از تقلید پدران و استادان حاصل می آید تا در سایه آنها بتواند بین حق و باطل فرق بگذارد, لیکن از آن جا که می دانست تنها در صورتی می تواند به حقایق دست یابد که علم یقینی بدان ها پیدا کند, امید دست یابی به حقیقت در او کم و کمرنگ شد و به شک و تردید افتاد, زیرا اگر نتواند علم یقینی بدان ها پیدا کند, هیچ اطمینانی به آنها نیست و نمی توان با آنها از خطا در امان بود.
در مقابل, غزالی در ده سال اول بعد از تحول, از آن جا که گمان می کند دوستی و معاشرت با دیگران پیوند او را به این جهان مادی محکم تر و دل کندن از آن را سخت تر می سازد, تصمیم می گیرد که از همه دل برکند و در تنهایی و خلوت به تزکیه نفس و تصفیه قلب بپردازد, لیکن بعد از گذشت ده سال پی می برد که با وجود سست ایمانی و کم اعتقادی مردم, خلوت و انزوا نوعی راحت طلبی و مسئولیت گریزی است و باید برای اصلاح و هدایت مردم به میان آنها برود و دوباره کار نشر علم و تعلیم و تعلم را از سر بگیرد."