خلاصه ماشینی:
"آن دو پای سخن بودا مینشینندو گوویندا ک هسخت تحت تأثیر تعالیم بودا قرار گرفته بودبه جمع پیروان بودا میپیوندد،اما سیذارتا میاندیشدگرچه بودا به حقیقت دست یافته و به واپسین مرحلۀکمال وجود نایل آمده است اما حقیقت چیزی نیست کهبتوان آن را از دیگری فرا آموخت و همچنان که بودا خودبدون آموزگار به تنهایی به نیروانا رسید وی نیز میبایدراه یگانۀ خود را باز یابد.
سیذارتا به این حقیقت دست یافته استکه برای یافتن کمال و وحدت وجود ریاضتکشی کافینیست،بلکه او میباید پنهۀ دیگری از جان را کشف وتجربه کند و آن پهنه زیباییها و لذتهای زندگی است.
نوشتن هشت فصلآغازین رمان برای هسه چندان دشوار نبود،زیرا اینهشت فصل تکاپو و تلاش انسانی را برای کسب کمال، حقیقت،وحدت وجود و آرامش نشان میداد،امری کهحدیث نفس خود هسه نیز به شمار میرفت اما نگارشسه فصل پایانی که سیذارتا را دست یافته به حقیقت وسپس(در واپسین فصل)به آرامش رسیده نیز توصیفمیکرد،از عهدۀ هسه که خود بدان مرحله نرسیده بود،خارج بود.
به طور کلی فصل بندی فعلی کتاب،چندان حائزاهمیت نیست،اما دو نکته را باید به یاد داشت،نخستآنکه فصل بندی درونی کتاب شامل سه بخش مجزا ازیکدیگر است و دیگر اینکه این سه بخش نه تنها درسه دورۀ زمانی گوناگون نگاشته شدهاند،بلکه فاصلهزمانی بین نگارش فصول و دگرگونیهای و لونامحسوس فکری و نگارشی نویسنده در خلال اینفواصل،خواه ناخواه گسستهایی نامحسوس میان سهبخش یاد شده افکنده است که خوانندۀ هوشیار و دقیقبه هنگام مطالعه رمان میتواند متوجۀ این ترکهایریز در پیکرۀ رمان باشد."