خلاصه ماشینی:
"ما میتوانیم تعریففوق را به این نحو فرو بکاهیم:«نظام معرفتیدر فرهنگ همان ساختار ناخود آگاه آن است»7و درپایان میافزاید:«روشن است که این تعریف را از میشلفوکو،الهام گرفتهایم ولی در عین حال برخلاف آنچه گفتهمیشود و خوانندۀ آشنا به فوکو خواهد دید،صد در صد از وی پیروینکردهایم»8 در اینجا وی به رغم آن که با صراحت از بهرهگیریش از فوکویاد میکند-و از جمله موارد نادری است که وی از وامداریخود به دیگران سخن به میان میآورد-لیکن این بهرهگیری والهام چیزی بیش از یک ادعا نیست چون مراد جابری از نظاممعرفتی نه تنها مطابق با مراد فوکو نیست بلکه اساسا ایندو هیچرابطه و پیوندی با هم ندارند.
این نظامهای معرفتیسه گانه یعنی عرفان،بیان و برهان که در این تاریخ حضور دارند وبا آن درهم آمیختهاند،هر کدام به تنهایی معارف،علوم و فنونیرا ایجاد کردهاند،و بر همین اساس جابری ضمن اینکه معتقداست فرهنگ عربی/اسلامی:«دارای سه بخش است که هرکدام از آنها مقطع معرفتی خاص و متمایزی را-که جهانی استمتشکل از تصورات و معارف خودکفا و بینیاز از غیر که در رقابتو تعارض با جهانهای معرفتی دیگر است-شکل میدهند»13گودالها و خندقهایی را میان گونههای مختلف علوم و معارفحفر میکند که پر ناکردنی است.
ولی جابری مفهوم«ساختار ناخود آگاه»را از عرصهای که درآن بکار گرفته است یعنی قوم شناسی،دور میکند تا با آنبه خوانش شواهد و قرائن مکتوبی بپردازد که عقل فرهنگ عربی/اسلامی،آنرا پدید آورده است و در نتیجه معتقد به این گردد کهاین فرهنگ،نه فرهنگی خود آگاه و عظیم همچون فرهنگ یونانیقدیم و فرهنگ لاتین در قرون میانه است بلکه فرهنگی قبیلهایو کوچک است که از شاکله و ساختار آن دسته از فرهنگهایی پدیدآمده است که نه نوشتار و نه تاریخ دارند مثل جوامع ابتداییدر آمازون و استرالیا و سرخپوستان."