خلاصه ماشینی:
"در این میان،کتاب ادریس هانی،با بررسی سویههای مختلف این مغالطه،به طرح این پرسش میپردازد که آیا واقعا ابن رشد سرانجام اندیشهء فلسفی عربی-اسلامی بود؟وی با تحلیل مفصل حکمت متعالیه،ملاصدرا را صاحب چنان ابداع فلسفی میداند که علاوه بر پشت سر گذاشتن فلسفهء ابن رشدی،با حل پارهای از مشکلات اساسی اندیشهء فلسفی-که پیش از ابن رشد و بعد از او گریبانگیر فلسفه بوده است-گسستی در تاریخ فلسفهء اسلامی به وجود آورد.
اهمیت اثر ادریس هانی دقیقا در این است که او نه فقط مباحث حکمت متعالیه را به صورت تطبیقی با مراحل اندیشهء فلسفی قدیم و معاصر ارائه کرده،بلکه ضرورت تجدید نظر در چگونگی تعامل با تراث اسلامی را نیز گوشزد کرده است؛یعنی تعاملی همه جانبه و نه جزئی نگر.
این گامهای بلند،از ارزش زیادی برخوردار است و بدون شک،مسیر فلسفهء عربی-اسلامی را بعد از ابن رشد،در جهتی هدایت کرد که دیدگاه نسبت به وجود،بیشتر تقویت شد»(ص 140) اما مسائلی که ادریس هانی در چارچوب حکمت متعالیه بیان و بررسی میکند عبارتانداز:نظریهء اصالت وجود،معاد جسمانی،اقسام وجود،وحدت وجود و اتحاد عقل و عاقل و معقول.
اگر به مقایسهای میان ابن رشد و صدر المتألهین دست زنیم،خواهیم دید که حکمت متعالیه مکتبی مستقل است که تنها به شرح و نقد میراث یونانی اکتفا نکرده،بلکه توانسته است تحولی را هم در قلب این میراث فلسفی قدیم پدید آورد و فلسفهء اسلامی را از عرصهء شرح،به«ساحت کنش و دگرگون سازی»درآورد؛و آن را قادر سازد میان پارهای از دشوارهها و مفاهیم مانع در برابر تحول بینش فلسفی،گسست ایجاد کند."