خلاصه ماشینی:
"برطبق اصل انحلال موضوع در تاریخ،از آنجا که رویدادهای گذشتهی بشر در حکم موضوع دانش تاریخند و اکنون این رویدادها بهصورت عینی و مستقیم در دسترس تاریخنگار قرار ندارد،بنابراین در حقیقت موضوع تاریخ در گذر زمان منحل شده است؛چرا که هر حادثهای در یک ظرف زمانی خاص روی میدهد و پس از سپری شدن آن زمان خاص،مظروف (حادثهی تاریخی)نیز به همراه ظرف خود سپری(منحل)میشود.
بحث از میزان درستی و صحت اصل انحلال موضوع و این که واقعا مورخ به هیچوجه امکان دستیابی به واقعیت تاریخی را ندارد،مجال دیگری میطلبد؛اما بحث فوق تنها برای نشان دادن تناقضات و اشکالاتی است که در دیدگاه هرمنوتیکی تاریخ وجود دارد.
البته به نظر میآید نویسندهی کتاب خود به این مسأله پی برده است؛چرا که از«مشابهتهای تاریخی بشر»شگفتزده شده و پرسیده است:«چرا آنچه توکودیدس در مورد انقلابی که در جهان باستان،حدود دو هزار و پانصد سال پیش روی داده است،بیان کرده با حرکتهای تودهای در انقلابهای جهان مدرن نه تنها قابل قیاس است؛بل در بسیاری از موارد انسان احساس میکند که توکودیدس دربارهی انقلابهای مدرن مینویسد.
اگر چنین نبود پس چرا امروزه ما برای مثال مورخی همانند ابو الفضل بیهقی را تاریخنویسی صادق و درستنویس میدانیم؟آیا به یاری شواهد و قراین دیگر عنصری از حقیقت و واقعیت تاریخ را در کتابش میبینیم؟آیا او به عنوان یک ادیب توانا بیش از هرکس دیگر نمیتوانست(آنگونه که مؤلف کتاب میپندارد)به جای تاریخنگاری،تاریخسازی کند و به جای تاریخ،رمان بنویسد؟بنابراین مسلم و قعطی است که مرز تاریخ و داستان بسیار مشخصتر و برجستهتر از آن است که سادهلوحانه نظریهی«تاریخ همچون داستان/روایتگرایی»را بپذیریم."