خلاصه ماشینی:
"اگر بهطور فلسفی بگوییم به چه کار میآید که ما همراه لاک این باور را اختیار کنیم «دانستگی کودک نوزاد»«لوح سفید»ی است در انتظار اینکه،تجربه بر آن نقوشی رسم کند،یا به موافقت با لایب نیتز به این بارو برسیم که این صفحه دانستگی گویی منقوش و قاعدهمند با علائمی با معنا که میبایست در آن نقوشی تشخیص داد،به ما رسیده است؟به چه طریقی نظر،ما درباره شناخت انسانی یا واقعیت به وسیله این تئوریها دگرگون میشود؟ما برای دریافت این مباحثه در اهمیت و معنای جدید آن،باید مثل همیشه با فیلسوفان تجربی آغازین نظریهای را که بهطور ژنتیکی بیان شده (برحسب«تاریخ»به دست آوردن مفهوم)همچون نظریهای مربوط به ماهیت مفهوم،بیتوجه به میزان کسبی بودن آن؛بازسازی و دوباره بیان کنیم.
به این ترتیب هریک از اندیشههای ما چگونه میتواند به ماهیت خود«کلی»شود،درحالیکه خود تجربه بهطور جبرانناپذیری خاص است؟ با ایدههای بغرنج را یا به وسیله ترکیب ایدههای جداگانه در کلی مرکب شکل میدهیم(و در بین چنان کلیهای مرکب همه ایدههای ما درباره «نسبت»وجود دارد)با اینکه آنها را به وسیله ایدههای جداکننده آن نیز به چنان شیوهای که آنچه مشترک بین آنهاست تولید شود.
بخشی از این ابهام،در نظریه ایدههای انتزاعی پدید میآید زیرا به نظر میرسد که همه ایدهها باید بهطور ذاتی کلی باشند یعنی تیفیتهایی را در دانستگی نمایش میدهند که درباره آنها با معنا خواهد بود بگوییم چند اوبژه آنها را دارا میشوند(درست همانطور که ممکن است دقیقا بیش از یک شخص با تصویر فلان نقاشی پیوند یابند)."