خلاصه ماشینی:
"مرحوم صاحب حدائق با مرحوم وحید بهبهانی نقطه مقابل، هر دو در کربلا زندگی میکردند، معاصر بودند، مباحثه هم میکردند با هم، یک شب در حرم مطهر سید الشهداء سلام الله علیه اینها سر یک مسئلهای شروع کردند بحث کردن، تا اذان صبح این دو نفر روحانی ایستاده، حالا وحید بهبهانی آن وقت نسبتا جوان بوده اما صاحب حدائق پیرمردی هم بوده، تا صبح بحث کردند، مباحثه هم میکردند با هم، منازعه هم میکردند؛ اما، هر دو هم بودند، هر دو هم درس میگفتند، من شنیدم که شاگردان وحید که وحید خیلی نسبت به اخباریها، تعصب شدیدی علیه اخباریها داشت، شاگردان وحید مثل صاحب ریاض و بعضی دیگر از شاگردان وحید میرفتند درس صاحب حدائق هم شرکت میکردند، این جوری بوده، ما تحمل را در حوزه باید بالا ببریم، خوب یکی مشرب فلسفی دارد، یکی مشرب عرفانی دارد، یکی مشرب فقاهتی دارد، ممکن است همدیگر را قبول نداشته باشند.
البته این را بنده در حدود حالا اگر بخواهم درست بیاد بیاورم شاید حدود پانزده سال قبل چهارده پانزده سال قبل، یکی از آقایان بزرگان حوزه که امروزه بحمد الله حیات بابرکتشان ادامه دارد، یک بیماری پیدا کردند، رفتند خارج از کشور، یکی از کشورهای اروپایی برای معالجه، آنجا خوب جوانها و دانشجوها و ایرانیها و اینها به ایشان مراجعه کردند که آقا مثلا بیایید آنجا فلان جلسه صحبت کنید، بیایید فلان جا سخنرانی کنید، یک، یک ماهی آقای بزرگوار را نگه داشتند، یک ماه یا بیشتر ایشان رفت آنجا نیازها را دید، بعد که ایشان آمدند اینجا از من وقت ملاقات خواستند و آمدند ملاقات کردند با من و اوقات تلخی با من که آقا شما چرا به نیازها جواب نمیدهید؟ چرا پاسخ نمیدهید؟ این همه نیاز است."