چکیده:
قبض و بسط از مفاهیم زوجی در تصوف است.قبض در لغت به معنی گرفتگی و در اصطلاح،اندوه قلبی است.در برابر،بسط به معنی گشادگی و در تعبیر صوفیه،فرح و شادمانی دل است.هر دو اصطلاح از مقولهی احوالاتند که در گرو تلاش و کوشش سالک نیست بلکه از واردات غیبی است.در این مقاله،دیدگاه مولانا جلال الدین محمد مو لوی(م.276)دربارهی قبض و بسط به تفصیل مورد تحقیق قرار گرفته است. او مروج نظریهی بسط عرفانی در ادبیات فارسی است.به تحقیق،هیچ شاعر و صوفیای به اندازهی او در خصوص شادی و شادیگرایی سخن نگفته است.
با تامل در دیوان شمس،در مییابیم موسیقی غزلیات،تجلیگاه تفکر بسط و شادیگرایی مولاناست.سرشاری و تنوع موسیقیایی در غزلیات نشانگر روح پرتلاطم سرایندهی آنست.او برای حفظ حالات خوشی و مستی خود،به رقص و سماع صوفیانه میپردازد و هنگام نواختن رباب،آوای باز شدن درهای بهشت را میشنود.سماع صوفیانه از نظر او نماز عاشقانه است.از نظر او،صبر بر جور و تلخی،موجب خوشی و شادکامی است.قهر خداوند نه تنها موجب قبض روح او نمیشود بلکه با نظر به لطف پنهانی در درون قهر آشکار،به بسط روحی میرسد.کوتاه سخن اینکه،مولانا مطلقا عنصر غم را نمیشناسد و خود را شحنهای میداند که در جستوجوی غم است و البته غم از او میگریزد و یارای مقابله با او را ندارد.
خلاصه ماشینی:
"و اصل این است که به تعبیر شمس آخر بین باشیم و اگر مرداد دل عشاق برآید:و آن جا که مراد دل برآید یک خار به از هزار خرماست
عاقلانه،نه عاشقانهی مولانا به شمس که ظاهرا شمس را نیز قانع نمیکند،خود موید این است که سکر
اینکه مولانا خود را اهل سکر و مستی میداند،سخنش مترتب به همین غیبت از هر چیزی است که
آیا به چنین شخصی که در این مرحله از شعر و شوق و عشق قرار دارد حق نمیدهید که بگوید:ز خاک من اگر گندم برآید از آن گر نانپز مستی فزاید
با تامل در ابیات زیر ببینید که چگونه غم را مورد تاخت و تاز خود قرار داده است:غم خود چه زهره دارد تا دست و پا برآرد؟ چون خردهاش بسوزم گر خرده بین نباشد
شمس اینچنین بیان میکند:یا رب این بوی خوش از روضهی جان میآید؟ یا نسیمی است کزان سوی جهان میآید؟
بلکه غالب فضای عرفانی این کتاب،سرشار از تفکر شادیگرایی و نظریهی بسط عرفانی است.
دیوان اشعار مولانا،نشانگر چگونگی گذار او از مفاهیم و مقولههای قبض(حزن و اندوه)و ورود به مرحلهی بسط و شادی است.
به تعبیر و تفسیر خاص خود این مقولهها،منجر به پیدایش نوعی بسط و شادی در اندیشهی او میشود.
مولانا از این عامل قبض و اندوه به بسط و شادی میرسد.
مولانا معتقد است که جور و تلخی نه تنها سبب حزن و اندوه نیست بلکه تحمل جور و جفا منجر
مولانا جهت حفظ این حالت خوشی و سرمستی،در حال وصال دعا میکند."