خلاصه ماشینی:
"در واقع از یک سو،بخشهای سنتی و مقتدر جامعه برای حفظ اقتدار در حال نابودی خود انقلاب کردند و از سوی دیگر،بخشهای مدرن جامعه برای کسب اقتدار و نابود کردن اقتدار بیش از اندازه بخشهای سنتی حکومت به پا خاستند و اشکال نیز از آنجا برخاست که حکومت ایران در دوره گذار،کاهش طبیعی و تدریجی اقتدار خود در همه بخشها و رشد موزون جامعه مدنی و بنابراین افزایش تدریجی و موزون اقتدار جامعه مدنی در همه بخشها را نپذیرفت و از جایی به بعد،در برابر رشد اقتدار جامعه مدنی مقاومت کرد.
در واقع حکومت در ایران از نوع"حکومت مردد"بود و به همین علت نتوانست جابجایی اقتدار از دولت به جامعه مدنی را-که روند طبیعی دورانگذار است- بپذیرد؛در برابر آن مقاومت کرد و زمینه را برای شکلگیری یک انقلاب آماده ساخت.
قانون اساسی:ترکیب عقل و عاطفه اکنون تصور کنید در ماههای اولیه پس از انقلاب، از یک سو این سه ویژگی-یعنی سرعت در تصمیم و اقدام،کاهش سطح عقلانیت تصمیمات و مدیریت فیلسوفشاهی-در فضای تصمیمات مدیریتی جامعه پس از انقلاب حاکم است و از سوی دیگر،جامعه دارای دو بخش است و هر بخش آن را نیز گروهی نمایندگی و رهبری میکند که دارای ایدئولوژی خاصی است.
از یک سو روحانیون به عنوان نمایندگان بخش سنتی جامعه حامل و حامی افکار،ارزشها و ایدههای کلی نظیر عدالت اجتماعی،قسط،امت واحده،حکومت عادلانه دینی،ولایت،خلیفه الله، تکلیف،ایمان،عمل صالح و نظایر اینها بودند و اکنون که قدرت سیاسی نیز در اختیار آنان بود، میخواستند این مجموعه ایدهها در قانون اساسی کشور تبلور یابد."