خلاصه ماشینی:
"احمد بورقانی در قامت پدری مهربان* (به تصویر صفحه مراجعه شود) زهرا بورقانی "بعونک یا لطیف" تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشهها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است...
مادرم تعریف میکند از همان روزهای آغازین ورودم به این دنیا،پدر هر شب هدیهای کوچک میخرید و به سهام الدین و کمال الدین میداد و میگفت اینها را زهرا برای شما آورده است.
کمی که قدم زدیم و کارهایمان را انجام دادیم،گفت:زهرا وقت داری باهم بریم کافه نادری؟و آن دفعه اولین و آخرین باری بود که به کافه نادری رفتم...
درست 21 سال بعد از این ملاقات، پدر اولین نفر از اعضای خانواده بود که خبر شهادت او را شنید و اولین نفر بود که برای ملاقات برادر به معراج شهدا رفت و حالا بعد از گذشت 21 سال،اولین عضو خانواده است که به شهید امیر حسین بورقانی میپیوندد."