خلاصه ماشینی:
"پرنده،با اینکه به تنهایی برای طرحی که نقاش در نظر داشت روی ان بوم پیاده کند،خیلی کوچک بود،اما نظر نقاش را برای کاری تازه تأمین میکرد،که شاید جوابی باشد برای این همه کشمکش فکری که اخیرا،در ذهنش به وجود آمده بود و بیشتر به این سؤال: -خوب که چه؟این همه زحمت فقط برای اینکه به فروش برسد؟ پرنده را روی سکو که گذاشت،نگاهش روی رنگ سبز روشن قسمتی از بالها که همرنگ چشمهای هراسیدهاش بود و توی قاب معلوم نبود،ایستاد و در ذهن خود چیزی را جستجو کرد.
فکر کرد برخلاف آنچه گفته بود،نقاشی ژاپنی در این مدت نتوانسته چیزی به ذهنم القا کند و با خود گفت: بعد از پرنده باید فکری به حال زن ژاپونی و بقیهء آدمهای تابلوها بکنم.
نگاه نقاش بین تابلوهایی که سروصدا راه انداخته بودند، روی تابلو دیگری ایستاد که مرد آن به ته منظرهای اشاره میکرد که از آن بیرون آمده بود."