خلاصه ماشینی:
"در بند سوم،شاعر بدون توجه به مفهومی که میآفریند،تنها برای حفظ موسیقی(وزن)شعر،کلمات را جابهجا کرده است: یکی هست،تنها کسی مثل او نیست کسی که فقط هست یکی،جز خدا کیست؟» درست است که توحید رمز هستی است و تأکید بر یگانگی خداوند،از زیباترین اشارات است،اما وقتی این تأکید در یک بند از شعر،آن هم شعری که برای مخاطب کودک و نوجوان سروده شده است،به بیش از یک مرتبه میرسد،به هیچوجه زیبا نیست.
تصنعی که بر کلمات و ارتباط آنها با یکدیگر سایه انداخته است،هرگز نمیگذارند مخاطب به منظور شاعر برسد: «تفنگ خورده سرما تفنگ سرفه دارد چگونه در گلویش گلوله میگذارد» این عدم ارتباط و ضعف تألیف،در بند بعد هم به چشم میخورد: «تفنگ پا ندارد مگرچه کار میکرد؟ و بچه آهو از او چرا فرار میکرد؟» سراینده در قسمت آخر چاپاره،دو موضوع مجزا را شتابزده در کنار هم میآورد: «چه خوب میشد از ما تفنگ را بگیرند به جای کشتن ما تفنگها بمیرند» بیت اول با توجه به برخی مضامین مطرح شده در بیتهای قبل،پذیرفتنی است؛چون انسان با تفنگ،طبیعت و حیات وحش را منهدم میکند،ولی در بیت دوم،شاعر با به کار بردن ضمیر«ها»،مفهوم بیت را به انسانها-خودمان-بازمیگرداند.
در بیت بعدی مرجع ضمیر«او»نامشخص است و مخاطب،خصوصا در گروههای سنی پایین،درنمییابد این ضمیر به«شب» اشاره دارد یا به«آسمان»: «او مجسمهسازی است که خمیرش از ابر است گاهی اسب او فیل است گاهی آهویش ببر است» تصاویری که شاعر برای مخاطب کودک و نوجوان میسازد،باید آنقدر ملموس باشد که مخاطب او بتواند در فضای ذهنی خود از آنها لذت ببرد."