چکیده:
در میان رنگینکمان آفرینش الهی،کوه از شاخصههایی پرشور و جذبه قاف تا قاف عالم هستی است به گونهای که در کتب آسمانی و فرهنگ اسلامی و عرفانی و اساطیری جنبهی وسیع و قابل تأملی دارد.اینک به اختصار به جنبههای نمادین و پررمز و راز قاف در برخی از متون ادب پارسی میپردازیم.
خلاصه ماشینی:
کوه را میخ زمین کرد از نخست پس زمین را روی از دریا بشست (منطق الطیر/عطار) سعدی در بوستان به استواری و گوشهنشینی کوه و همچنین به رفعت آن اشاره میکند و خطاب به انسان میگوید: اگر پای در دامن آری چو کوه سرت ز آسمان بگذرد در شکوه برخی از کوههای مشهور و ارزش و اهمیت آنها در میان یونانیان کوه«المپ»جایگاهی ویژه دارد.
کوفه به پهلوی به کوه میگویند و دور نیست قاف همان باشد(فرهنگ شاهنامه/ص 902) نجم الدین رازی در رسالة الطیور خود با بیانی خیالی و تمثیلی و به زبان رمز و اشارت،گزارش ستمدیدگی مردم ری را بیان میکند:او دل خود را به صورت کبوتری به درگاه سلیمان کبریا میفرستد کبوتر از بهشت و دوزخ و عناصر اربعه و هفت آسمان و هشت اختر و فلک البروج میگذرد و به سراپردهی سلیمان کبریا میرسد.
کوهی افسانهای که نام آن در قرآن آمده و مفسران آن را کوهی میدانند محیط بر زمین و گویند از زیرجد سبز است و سبزی آسمان از رنگ اوست و آن اصل و اساس همهی کوههای زمین است و بعضی گفتهاند فاصلهی این کوه تا آسمان به مقدار قامت آدمی است.
مولانا هم کوه قاف را کوهی تصور کرده که گرداگر عالم کشیده شده است: رفت ذو القرنین سوی کوه قاف دید او را کز زمرد بود صاف گرد عالم حلقه گشته او محیط ماند حیران اندر آن خلق بسیط برخی بر این نظر هستند که کوه قاف همان البرز(جایگاه سیمرغ)بوده و اساطیر مربوط به آنها نیز به هم شبیه است.