چکیده:
مدیریت در معنای مدرن آن رفتاری است که فرد به نسبت موقعیت و جایگاهی که در اختیار دارد برای تمشیت امور سازمان زیر نظر خود انجام می دهد. اما این رفتار همواره می باید بر پایه ای نظری استوار باشد؛ به تعبیر دیگر آنچه که نوع وسنخ رفتار یک مدیر را سامان می دهد بنیان های تئوریک و ارزش هایی است که وی بدان باور دارد و از آن تبعیت می کند. این مبانی ممکن است بر اساس نوعی فلسفه ی عمل گرایانه یا کارکرد گرایانه و .. شکل گرفته باشد اما آنچه مسلم است این که لزوما هر مدیریتی باید استراتژی مشخصی داشته باشد که ترسیم این استراتژی بر عهده نوعی تفکر متافیزیکی است که مدیر یا سیستم مدیریتی از آن تبعیت می کند.در این مقاله تلاش شده است که در یک مورد مطالعاتی تاثیر مبانی فکری و فلسفی بر روش مدیریتی یک مدیر بررسی و کاویده شود. بدین منظور خواجه نظام الملک طوسی، انتخاب گردیده است چراکه چندین ویژگی در وجود این شخص جمع شده است. اول این که از مدیران موفق و نوآور تمام ادوار تاریخ ایران می باشد و دوم این که به جهت آگاهی عمیقش از مبانی فلسفه سیاسی مسلمین مدیریت خود را بر اساس استراتژی و اندیشه خاصی سامان بخشیده است.
خلاصه ماشینی:
"این فقره از سیر الملوک خواندنی است که: «… چون روزگار نیک فراز آید و زمانه بیمار بگردد، نشانش آن باشد که پادشاه نیک دیدار آید، و مفسدان را کم کردن گیرد و رای هایش صواب افتد، و وزیر و پیشکارانش نیک باشند و اصیل، و هر کاری به اهل فرمایند، و دو شغل یک مرد را نفرمایند و یک شغل دو مرد را نفرمایند، و بدمذهبان را ضعیف کنند و پاک مذهبان را برکشند و ظالمان را دست کوتاه کنند و راهها ایمن دارند و از پادشاه لشکر و رعیت تر سنده باشند و بی فضلان و بی اصلان را عمل نفرمانید و کودکان را برنکشند، و تدبیر با پیران و دانایان کشند و سپهسالاری به پیران کار کرده دهند، نه به جوانان نوخاسته، مرد را به هنر خریداری کنند نه به زر، دین به دنیا نفروشند، همه کارها به قاعده خویش باز برند، و مرتبت هر کس را به اندازه او دیدار کنند، تا کارهای دینی و دنیا وی بر نظام بود و هر کس را بر اندازه کفایت او عملی باشد؛ و هر چه به خلاف این رود، پادشاه رخصت ندهد، و کما بیش کارها را به تراز وی عدل و شمشیر سیاست راست گرداند، بتوفیق الله تعالی وحده » (سیاستنامه ـ همان ص 216) همچنین است در جایی دیگر از سیاستنامه، خواجه اعطای مشاغل مهم دولتی و به تعبیر خود « عمل فرمودن» به طبقات پایین اجتماع یعنی « مجهولان و بی اصلان و بی فضلان » (رک ـ سیاستنامه ـ ص 201) را خلاف عدالت و موجب تلاشی و فروپاشی جامعه و دلیل بر حماقت شاه و وزیر می داند."