خلاصه ماشینی:
"*** (به تصویر صفحه مراجعه شود)شما در سال 1980 در دفاع از پایاننامۀ خودتان گفتید:«علاقۀهمیشگی من که حتی پیش از تمایل به فلسفه در من وجود داشت،اگر گفتنش ممکن باشد،به ادبیات بوده است؛به نوشتههای ادبی.
ایدۀ چندگویی (eygoLyLoP) درونی یا هرچیز دیگری که بعدها مرا-درراهی که امیدوارم پالودهتر از دیگر راهها باشد-به سمت روسو(کسیکه از کودکی به او احساس خاصی داشتم)یا به سمت جویس کشاند،پیش از هرچیز رؤیای نوجوانیام بود که بتوانم ردپای صداهایی را مصاحبهگر:درک اتریج ترجمه:بزرگمهر شرف الدین (به تصویر صفحه مراجعه شود)که به من میرسید،دنبال کنم.
ممکن است تفاوت فرض شدهمیان این دو را دقیقتر بیان کنید؟ (به تصویر صفحه مراجعه شود)نمیتوان دو حیطۀ امکان را بهطور کامل از هم جدا کرد و مناینجا تنها به موقعیت و امکان تاریخی شعر،حماسه،تغزل و امثال آناشاره میکنم،نه به دلیل شفاهی بودنشان،بلکه بیشتر از آنرو کهادبیات را به معنای امروزی ادبیات،پیشرفتی ندادهاند.
چهچیزیباعث شد که دست به این انتخاب بزنید؟از حیث روششناسیکارهای شما،آیا اینگونه انتخابها لازم است؟ (به تصویر صفحه مراجعه شود)متنهای ادبیای که من دربارهشان،همراهشان،به سویشان،برایشان(یک نفر چه باید بگوید؟این سؤال مهمی است)،متنهایی کهبه نامشان،به افتخارشان،علیهشان یا شاید در مسیری به سویشانمینویسم،چگونه میشود همانطور که شما میگویید در یک گروهمشابه قرار میگیرند؟ از طرفی من اغلب در پاسخ به درخواستها و تحریکهای بیرونیمینویسم و اینها اکثرا روی معاصرها متمرکز هستند؛چه مالارمه وجویس باشد چه آرتو و بلانکو،اما این توضیح قانعکننده نیست،چون روسو و فلوبر هم هستند."