خلاصه ماشینی:
"@عشق دکتر احمد جلیلی عشق وصل نیست -هجرانی که سراپایت را به آتش خواستن بسوزاند دست اطمینانی که دستت را بفشارد و نگاهی که بدرقهات کند- تواند عشقی سوزان را در خود دیدار کند.
عشق را چنین بهداوری نشستن از برکت وجود توست وگرنه هر عاشقی وصل را نهایت هرآنچه طلب میکند میداند و میخواهد عشق خنجری است که بر قلبی نشیند از نقره یا فولاد از طلا با دستهای یاقوت نشان و یا آهنی سرد و خشن، عشق آنست که میبرد و پیش میرود بیآنکه فوران خون را از قلب قیمت خنجر،مقیاسی باشد آنچه عشق را بها میدهد یگانگی توست،ای یگانه همان که دروادی هول رنگ و فریبها و زرق و دلقهای به ریا آلوده در برهوت تنهائی انسان چیزی نادرست و پس معدوم در این برهوت زندگی،یگانهای از این دست است که زندگی را،از پس سالیان یاس و پوچی تفسیر میکند به زیبائی."