خلاصه ماشینی:
"در دریای زمان،ماهیهای خاطره شناورند،کدامین را برکشم؟ در اساطیر یونان آمده است که برای دوزخیان بدترین شکنجه آن بود که یادها را از یاد برند که حافظه را محو کنند و حالا نوشته همسال و همراه عزیزم«مسعود بهنود»دیشب مرا بر سرشوق و شور آورد تا از بازرگان یاد کنم در سالگشت مرگش که خود زندگی بود،نادره مردی از سلالهء سلسله نیکان که«خلاصه»خود بود و غم این خفته چند«خواب را در چشم ترش میشکست» همیشه میشکست...
گفتم آقای مهندس خود نظرتان را دربارهء دین و تمدن بنویسید و او پذیرفت و مقدمهء مفصلی نگاشت-دربارهء نویسنده آن کتاب،آن سالها و پس از آن سالها سخنانی بر سر زبانها بود اما مقدمهء مهندس آب پاگی ریخت به آن حرفها-داستان دکتر فلاح را آن روز از او شنیدم-وقتی کتاب در آمد روی جلد نام مهندس را بالاتر از نام او گذاشتم و حق همچنین بود و آن نیوسنده دلخور شد که چرا چنین کردهام!و همین و همینها داعی دعوایی شد که«بعثت»را رها کردم و به پیشنهاد دوستم زندهیاد«سیروس طاهباز»به کانون رفتم.
از او بسیار بیآموزیم و: نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم جامهء کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم از یاد نبریم که پایانهء عمر پبر پاک ما،پایان پیام و پیمان و اندیشهء او نبود و گمان مبریم: که به پایان رسید کار مغان هزار بادهء ناخورده در رگ تاک است *** خاطرهء آخری که از او درام شبی بود که پس از استعفایش از نخست وزیری به سینما فلسطین آمد همراه یار پاک پایدارش دکتر سحابی-دعوتش کرده بودیم که بیآید و فیلم تازه کیارستمی را ببیند."