خلاصه ماشینی:
"این پاسخ از سوی راوی پیش از اینکه پاسخی(به تصویر صفحه مراجعه شود)به مؤاخذهها و بازجوییهای دیگران باشد،ندای وجدان احد است کههنوز سنگینی نگاه یکی از قربانیان سیل را که او و همراهانشمیتوانستند نجات دهند ولی ترجیح دادند جان خود را سالم دربرند،بر وجود خود احساس میکند.
بنداول داستان با تصاویر حیوانات آغاز میشود: آقای«فروانه»میگوید،«گیرم که اینطور نباشد،ولی حیرتنکنید اگر روزی دیدید که یک لاشخور،از نوع سرطاس،درآشپزخانهتان،لبه ظرف آشغال نشسته،دارد توی آن را میکاود»و بعد،از آن شیر پیر میگوید و اینکه تصادفی نیست که در اینقبیل کابوسها و حتی در عالم بیداری،هرشیری که به تصور بیاید،پیر و خسته و بیحوصله است.
او که خانوادهاش را در زیر آوار ناشی از زلزله از دست داده است به مقاومت موجودات ریزی چونمورچگان اشاره میکند که ناتوانی انسان را دو چندان محسوسمیکند: مورچهها نمیمیرند،هرچقدر که آوار سنگین باشد،به زودینقب خود را به سطح میرسانند،به آفتاب و هوا و باز باشاخکهایشان به جست و جو میپردازند،جست و جوی تمام نشدنیو خستگی ناپذیر که همیشه کند و برای همیشه ادامه داشته است.
در داستان«بشکن دندان سنگی را»از مجموعه سایههای غار خواننده ازدیدگاه راوی که نامزد شخصیت اصلی است وبه همان اندازه خوانندهسردرگم است،با جزئیاتی مواجه میشود که هیچ کدام در ابتدا برایشمفهومی ندارد و نمیتواند ارتباط منطقی آنان را بیابد ولی به تدریج اینجزئیات در بافت در هم داستان جای خود را پیدا میکنند و مانندتصاویر سه بعدی تصاویر اصلی خود را نشان میدهند،حتی اگر راویهنوز خود همچنان سردگم و ناآگاه از اهمیت و معنای آنها باشد."