چکیده:
مقالهء حاضر مشتمل بر دیدگاههای اولیه و اساسی منتقد بزرگ قرن بیستم ژاک دریدا است.شالودهشکنی،اهمیت ادبیات مدرن و جایگاه ارزشمند آن،و دیدگاههای این منتقد بزرگ دربرگیرندهء موضوع اصلی این مقاله است.دیدگاهها و نظریات انقلابی این منتقد تحولی عظیم و عمیق در نحوهء بررسی و تأویل متون ادبی ایجاد کرده است.
خلاصه ماشینی:
"شاید به شکلی نامعلوم دنبال مبدأیی میگشتم تا از آنجا بتوانم تاریخ این مرزبندی را نه تنها از طریق تفکرات تاریخی یا نظری،بلکه در خود نوشتهها حدس بزنم و یا حتی تعیین کنم و از آنجا که آنچه امروز مرا مجذوب میکند بهطور قطع نه ادبیات خوانده میشود و نه فلسفه،این ایده که آرزوی دوران جوانیام بود-اجازه دهید اینطور از آن یاد کنم-باید مرا در نویسندگی به چیزی رهنمون میشد که نه ادبیات بود و نه فلسفه.
در یادداشتهای خام جوانی یا خاطرات روزانه که از حافظه به آنها رجوع میکنم، وسواس در مورد شکل نخستین باعث شد که به ادبیات علاقهمند شوم،به حدی که به اشتباه به نظر میرسید ادبیات کانونی است که انسان میتواند در آن هر چیزی را به هر صورتی که بخواهد بیان کند.
آنچه ما ادبیات مینامیم(البته ادبیات شفاهی،عامیانه)یا نظم(شعر)تلویحا به نویسنده اجازه میدهد هرچه میخواهد و یا میتواند بیان کند(هرچه میخواهد بگوید،یا آنچه میتواند،انجام دهد)؛درحالیکه مصونیت دارد و از سانسور شدن نوشتهها و افکارش در امان است،خواه این سانسور مذهبی باشد خواه سیاسی.
شاید در برابر ناتوانی و یا ممنوعیت که نوشتههای ادبی ممکن است دچار آنها شوند،همواره آرزوی ارزشمندی و بالاتر بون آن را داشتهام و سریعا به هر شکلی ادبی که در آن بتوان سؤالی دربارهء ادبیات مطرح کرد یا به هرنوع فعالیت فلسفی که رابطه بین نوشتن و گفتار را زیر سؤال ببرد،علاقهمند میشدم."