خلاصه ماشینی:
دو مثال عمده در این زمینه: کانت و لایب نیتس کتاب مختصر دلوز دربارهء کانت که در سال 1963 منتشر شد به طور کلی با معیارهای علمی و پژوهشی مسلط سازگار است،اما ضمن رعایتایجاز مناسبت میان سه قوه را مورد بحث قرار میدهد و به طور کلی مفهوم استعلا یا ecnednecsnarT را که در محور و کانون فلسفه مدرن قرار دارد،مورد چالش قرار میدهد،(تباین و تکرار،صفحه 135)و میگوید حتی قوای استعلایی کانت در قلمرو فاهمه،عقل و تخیل به صورت حلولی و درون بود عمل میکنند.
دلوز مدعی است که کنش انتقادی در فلسفه کانت نه تنها نقد خرد را به صورتی لغزش آمیز به کار میگیرد بلکه خود کنش نقادانه را euqitirc را در چارچوبی پراگماتیک و تجربی مورد تأکید قرار میدهد.
در این کتاب رویکرد دلوز به تاریخ فلسفه به طور مفصل مورد بررسی قرار گرفته است.
طبق نظر هیوم و نیز کانت اصول معرفت از تجربه سرچشمه نمیگیرد بلکه دربارهء هیوم باید گفت هیچ چیز دارای منش استعلایی نیست چرا که این اصول را باید معیارهای طبیعت وجودی ما تلقی کرد.
او در کتاب اسپینوزا:اکسپرسیونیسم در فلسفه(1968) اعلام میکند که اسپینوزا را باید شاهزادهء فلاسفه نامید،اسپینوزا مسیح فلاسفه محسوب میشود و شاید بزرگترین فلاسفه به نسبت نزدیکی و دوریشان از این راز همگی در زمرهء حواریون او محسوب میشوند، (فلسفه چیست؟صفحه 60) دلوز مدعی است که بزرگی اسپینوزا را میتوان بر اساس دو جلوه < SC > اصلی تجربهگرایی در اندیشه او ارزیابی کرد.
او حتی دربارهء دو جلد کتاب خود دربارهء سینما مدعی است که این دو اثر را نباید نقد فیلم تلقی کرد.