خلاصه ماشینی:
"اینجا در داستان هفتخوان اسکندر،پس از هفت دیدار شگفت و هشدار دهنده،درختان گویا با زبانی روشن و بیپرده به وی هشدار میدهند و او را از فرمانبرداری دیو آز باز میدارند و بیپروا او را از مرگ زودرس باخبر میسازند: ز راه بیابان به شهری رسید ببد شاد کاو از مردم شنید بپرسید ز ایشان که ایدر شگفت چه چیز است کاندازه باید گرفت چنین داد پاسخ بدو رهنمای که ای شاه پیروز پاکیزه رای شگفتی است ایدر که اندر جهان کسی آن ندید آشکار و نهان درختی است ایدر دو بن گشته جفت که چون آن شگفتی نشاید نهفت یکی ماده و دیگری نر اوی سخنگوی و باشاخ و بارنگ و بوی گزارش آوارگی آزمندانه اسکندر بر گرد جهان و کس آزردن و پادشاه گشتن او از خوان دیدار با برهمنان برهنهتن در هندوستان آغاز میشود و در خوان دیدار با درختان گویا،در کرانه جهان و پس از گذر از دوازده تنگنا،به پایان میرسد و شگفت آنکه برهمنان برهنهتن هندوستان،مرده فرهمند،مرغ گویا،اسرافیل،کوه تاریکی،مرده گراز سر وچشمه آب شور او را از آزمندی باز میدارند و درباره مرگ با او سخن میگویند،اما او مرگ را باور نمیکند مگر در گفتوگو با درختان گویا که خود نماد حیاتند و در این داستان رمز دانایی و خردورزی و هدایتگری و در نگاهی عمیق یادآور ریواس و مشی و مشیانه و اصل درختی انسان در باور بسیاری از ملتها.
edu/Freer museum collections فردوسی کوشیده است که در حماسه بزرگ خود به تاریخ نزدیک شود و از پردازش به وقایع و حوادث داستان گونه در مواردی خودداری کند،اما در مورد شخصیت اسکندر و ورود او به انتهای جهان متمدن داستانهایی در مورد هفتخوان اسکندر و حوادث شگفت انگیز او اشعاری به زیبایی سروده است که در این نسخه عهد ایلخانی به تصویر کشیده شده است."