چکیده:
دوگانگی میان مردم و اقتدارهای سیاسی، یکی از جدیترین مشکلات
تاریخ گذشته ایران بود؛ برای حل این مشکل در دوران معاصر تا کنون هفت نظریه
مطرح شده است. این نظریات غالبا ریشه در فرهنگ بومی و واقعیات عینی ایران
نداشته و عملا نتایج مثبتی به بار نیاورده است.
خلاصه ماشینی:
"کسانی که با نگاه وبر به رهبری دینی امام خمینی مینگرند، از حضور امام در صحنه انقلاب به عنوان یک حادثه فردی و استثنایی یاد میکنند که اولا به دلیل قاعدهمند نبودن، قابل دوام نخواهد بود و ثانیا در ذات خود یک حرکت الزاما اصلاحی را به دنبال نمیآورد، بلکه نتایج آن به سلیقهها و عملکرد فردی رهبری، متکی است.
ششم: رفورمیسم لیبرالی و نفی انقلاب این نظریه نیز پس از جنگ جهانی دوم برای مقابله با شکلگیری نظام توتالیتر مطرح شد و به نفی اندیشه انقلابی و رادیکال پرداخت و به موازات آن به تبلیغ رفورم و حرکتهای اصلاحی در چارچوب ساختار جامعه مدنی اقدام نمود.
(1) در دوران سازندگی، مسائل نظری انقلاب، مورد غفلت مدیران و برنامهریزان جامعه قرار گرفت و در تحلیل انقلاب از همان نظریههایی استفاده شد که در اندیشه سیاسی غرب برای تحلیل مسائل بعد از جنگ دوم جهانی به کار گرفته شد.
این اندیشه در غرب به این لحاظ، حرکت اصلاحی شمرده شده که به سرمشقها، اصول موضوعه و ساختار کلان اجتماعی جامعه غرب وفادار است و آرمان خود را که نفی هرگونه آرمانگرایی و مقابله با هر نوع یقین و ایمان است، در قالب همان نظام جستجو میکند؛ لیکن همین اندیشه اگر در جامعهای تعقیب شود که از یک فرهنگ دینی برخوردار است و در آن علاوه بر عقل ابزاری، عقل متافیزیکی و بلکه وحی حضور زنده و فعال دارد، عملکرد آن هرگز رفورمیستی و اصلاحطلبانه نمیتواند باشد، بلکه عملی رادیکال و براندازانه است و در تقابل با ساختار قانون اساسی و فرهنگ عمیق مردم قرار میگیرد."