چکیده:
نویسنده در این گفتار بر این نکته تأکید میورزد که به دلیل تأثیر و نقش
بیشتر دولت و سایر نهادهای جدید، نقش فرد کمتر از جامعه قدیم است و بر این
اساس، اخلاق کارکرد جدیدی در حوزه اجتماعیات پیدا میکند و عدالت نیز از همین
قبیل است.
خلاصه ماشینی:
"حال، طبیعی است که هر قدر وظایف از حوزه اشخاص به حوزه ساختاری نهادها منتقل میشود، کارکرد اشخاص کمتر میشود و سیطره ساختار به گونهای است که افراد در داخل نظمی تعیینشده ایفای وظیفه میکنند و هر قدر ضمانت اجرایی بیشتری برای انجام وظایف نهادی وجود داشته باشد، افراد از انضباط بیشتری برخوردارند و البته وجود ساختار هیچگاه به این معنا نیست که انسانها از نقش اندکی برخوردارند؛ بلکه غلبه ساختار به این معناست که امور آن نهاد از روالمندی بیشتری برخوردار است و افراد در چارچوب وظایف سازمانی عمل میکنند و گردش کار و تقسیم آن حسب قاعده صورت میپذیرد.
حال اگر تبدیل اخلاق فردی به اخلاق اجتماعی به این معناست که مسؤولیتهای اشخاص باید در داخل نهادهای اجتماعی و در تعامل میان آنها مدنظر قرار گیرد، سخنی است قابل قبول؛ اما اگر منظور آن است که در دوران قدیم، اخلاق صرفا در جنبه فردیاش مدنظر بوده است و در دوران جدید اخلاق اجتماعی مطلوبیت پیدا کرده است، نمیتوان با این ادعا همراهی کرد، به دلیل اینکه اساسا وظایفی اخلاقی نظیر عدالت، رعایت حال دیگران، تواضع، احسان و حتی زهد، آنگاه که متوجه اولیای امور میشد، کاملا صبغه اجتماعی داشت؛ نهایت اینکه در جایی که وظایف کاملا متوجه شخص حقیقی است، عدالت نیز به عنوان یک وظیفه از او خواسته میشود و اما آنجا که یک نهاد متکفل امری است، عدالت از نهاد انتظار میرود."