چکیده:
نویسنده در این مقاله ابتدا مؤلفههای مدرنیته را بیانکرده است، و سپس
در مقایسه این مؤلفهها با عناصر و مؤلفههای دین، میکوشد تا نشان دهد میان دین
و عقل مدرن سازگاری وجود ندارد.
خلاصه ماشینی:
"2. نویسنده محترم نوشتهاند: «اگر عقلانی بودن عقیدهای را این بدانیم که یا بدیهی باشد یا با سیر استدلالی معتبری، از بدیهیات نتیجه شده باشد، مطمئنا هیچ یک از عقاید دینی عقلانی نیست؟» با صرف نظر از اینکه عقلانی بودن اعتقاد را چگونه معنا کنیم و با فرض اینکه عقلانی بودن، همان باشد که نویسنده محترم گفته است، باید به این مطلب توجه کرد که عقاید دینی شامل عقایدی مبنایی مانند وجود خدا، یکتایی خدا (توحید)، جهان آخرت (معاد)، نیاز بشر به هدایت (وحی) و...
اولا گرچه تقسیمبندی تاریخ حیات بشری به دوران نوزادی، کودکی و بلوغ در آثار برخی از نویسندگان غربی به چشم میخورد، اما آنان نیز هیچ ملاک خردپذیر و قابلپذیرشی، جز برخی گمانهزنیهای بیمنطق، برای این تقسیمبندی ارائه نکردهاند؛ ثانیا اهل مطالعه میدانند که دستکم از زمان سقراط و افلاطون و ارسطو، یعنی تقریبا چهارقرن پیش از میلاد مسیح و ده قرن پیش از ظهور دین مبین اسلام، بسیاری از مبانی و احکام و دستورات اخلاقی به لحاظ عقلی و فلسفی مبرهن شده و مورد بحث قرار گرفتهاند.
بسیار حیرتآور است که نویسنده محترم، کارکرد دین را این میداند که در دوران کودکی بشر با ابزار تقلید و تعبد انسانها را به اخلاقی زیستن بدون پشتوانه عقلانی و فلسفی وامیداشت و اینک در عصر جدید با تکامل عقل و پیشرفت علم و مبرهن شدن مبانی و احکام اخلاق، دین دیگر کارکردی ندارد!!"