چکیده:
هرچند اسلام اساسا در قالب یک جنبش سیاسی نمودار شد و تفکیک
حیات سیاسی از حیات دینی در آن تصورناپذیر بود، اما سیاسیتر شدن اسلام در
قرن بیستم واکنشی در مقابل گسترش ساخت دولت مطلقه در عصر پهلوی و رشد
سکولاریسم بود. این دو عامل، شکاف و چندپارگی فرهنگی میان خردهفرهنگ
اسلامی و خرده فرهنگ مدرن را تشدید کرد و کوشش برای استخراج نوعی نظام
سیاسی، به عنوان جانشین نظام مستقر، از درون اسلام سرعت بیشتری یافت.
خلاصه ماشینی:
"همبستگی، 23/5/81 چکیده: هرچند اسلام اساسا در قالب یک جنبش سیاسی نمودار شد و تفکیک حیات سیاسی از حیات دینی در آن تصورناپذیر بود، اما سیاسیتر شدن اسلام در قرن بیستم واکنشی در مقابل گسترش ساخت دولت مطلقه در عصر پهلوی و رشد سکولاریسم بود.
این دو عامل، شکاف و چندپارگی فرهنگی میان خردهفرهنگ اسلامی و خرده فرهنگ مدرن را تشدید کرد و کوشش برای استخراج نوعی نظام سیاسی، به عنوان جانشین نظام مستقر، از درون اسلام سرعت بیشتری یافت.
علل عمده این شکست عبارت بودند از: 1) گرایش حکومت پهلوی به حرکت به سوی ساخت قدرت مطلقه نوساز که در آن، زمینه تقریب هرچه بیشتر تضعیف میگردید؛ 2) گسترش فرآیند نوسازی به شیوه غربی، که موجب تضعیف مواضع روحانیان شد و واکنشهایی برانگیخت که بهصورت تجدیدنظر در نظریه رایج در قانون اساسی و بازاندیشی علمای شیعه در خصوص رابطه قدرت سیاسی و قدرت دینی و بازگشت به نظریه امامت ظاهر شد.
نویسنده معتقد است که بهرغم تلاش کسانی چون نائینی و شریعتی در نزدیککردن تفکر سنتی با فضای مدرنیسم، به دلیل تحکیم ساخت دولت مطلقه در رژیم پهلوی و رواج سکولاریسم، خردهفرهنگ اسلامی بر خردهفرهنگ مدرن فائق آمد؛ غافل از اینکه عوامل یادشده را تنها باید به عنوان عوامل تشدید کننده به حساب آورد و ریشه این خیزش جدید در جهان اسلام را باید به بیداری متفکران مسلمان و آمادگی مسلمانان برای بازگشت به درونمایههای اصیل اسلامی، به جای تقلید کورکورانه از فرهنگ و دستآوردهای تمدن غرب، بازگرداند."