چکیده:
در اسلام، مراد از آزادی، آزادی درونی است؛ اما بدون تحقق آزادی
بیرونی، رسیدن به آزادی درونی ناممکن است. اسلام صرفا پذیرای آزادی تفکر
است و آزادی عقیده را نفی میکند. پذیرش آزادی اندیشه و آزادی بیان بر این نکته
مبتنی است که باید میان دین و اندیشه دینی با آنچه «حقایق نهایی عالم هستی»
نامیده میشود، فرق بگذاریم و معتقد باشیم که تصور خاصی از خداوند لازم
نیست. اظهارنظر در باب سیاست و حکومت نیز، از آنجا که اسلام هیچشکل خاصی
از حکومت و نظام سیاسی را مطرح نکرده است، کاملا آزاد است.
خلاصه ماشینی:
"اما اگر معتقد باشیم که در کتاب و سنت، هیچ شکل خاصی از حکومت و نظام سیاسی وجود ندارد و ساختن حکومت و شکل آن به عقل انسانها سپرده شده است، آنگاه آزادی اندیشه جزء جدانشدنی این دیدگاه خواهد بود؛ زیرا برای بهبود دائمی آن اندیشه، تفکر در باب حکومت، نه تنها مجاز، بلکه ضروری خواهد بود.
(2) مسئله دیگر این است که آیا میتوان اندیشه دینی را نقد کرد؟ به عبارت دیگر آیا آزادی بیان شامل نقد اندیشه دینی هم میشود؟ پاسخ به این سؤال، منوط به جوابگویی به این دو پرسش است: آیا اندیشه دینی را عین دین و مقدس میدانیم؟ آیا حق اظهارنظر درباره اندیشه دینی را متعلق به عدهای خاص میدانیم؟ اگر پاسخ ما به سؤالات فوق مثبت باشد، بر مبنای آن نه میتوان اندیشه دینی را نقد کرد و نه اینکه همگان میتوانند درباره سازگاری و ناسازگاری نظام سیاسی خاصی با اصول ارزشهای دینی اظهارنظر کنند.
برای مثال، گفته شده است که «از نظر نگرش نوین، اصولا آزادی سیاسی مفهوم جدید است که فی نفسه و بالذات ضرورت دارد» یا «برخی از صاحبنظران بر اساس پارادایم نوین معتقد هستند که در کتاب و سنت شکل خاصی از حکومت توصیه نشده است.
مسئله اصلی حکومت از نظر قرآن، «عدالت» است؛ نه انتخاب یا انتصاب یا شورا و مانند آنها» و در جای دیگر مینویسد: «بر اساس پارادایم نوین، با تکیه بر چند مقدمه میتوان اندیشه دینی و دینداری را نقد کرد.
مبنای داوری درباره یک تفکر باشد و تنها معیار داوری را خود فکر معین میکند»؛ ولی در جای دیگر، با تفکیک میان «نقد از درون دین» و «نقد از بیرون دین» معتقد است که «هرگونه نقد اندیشه دینی در اسلام باید از محور توحید باشد»."